یادداشت آرمان سلطانی
1403/10/8
تونل نوشته ارنستو ساباتو ترجمه مصطفی مفیدی بخشی از کتاب: ولی به طور کلی نوع بشر همیشه به نظرم نفرت انگیز رسیده است. برایم اهمیتی ندارد که به شما بگویم که بعد از مشاهده ی ویژگی خصلتی خاص، سراسر روز نمی توانستم غذا بخورم. یا در هفته نقاشی کنم. باورکردنی نیست که تا چه حد درجه ی آزمندی، حسادت، کج خلقی، ابتذال، مال اندوزی—به طور خلاصه طیف گسترده ی صفاتی که شرایط رقت بار ما را تشکیل می دهد—می تواند در چهره، در طرز راه رفتن، در نگاه بازتاب یابد. فقط طبیعی به نظر می رسد که پیش از چنین برخوردی، آدم نخواهد غذا بخورد یا نقاشی کند—یا حتی زندگی کند. با این همه می خواهم این را روشن کنم که این صفت برای من افتخارآمیز نیست. می دانم که این نشانی از غرور و خودپسندی است، و نیز می دانم که آزمندی و مال اندوزی و حرص و ابتذال غالبا نقطه ی خوشایندی در قلب من یافته اند. ولی همانطور که گفته ام، می خواهم این قصه را با بی طرفی کامل روایت کنم، و بر این گفته ام همچنان پایبندم خوان پابلو،نقاشی معروف است که در نمایشگاهها نقاشیهایش،توجهاش نسبت به زنی به نام ماریا جلب میشود و تصمیم میگیرد با او ارتباط برقرار کند... "کافی است بگویم که من خوآن پابلو کاستل هستم،نقاشی که ماریا ایریبارنه را کشت." این اولین جمله کتاب تونل هست.زمانی که کتاب در ابتدا با این جمله آغاز میشه و نقطه اوج و پایان داستان رو برای ما در همون ابتدا فاش میکنه،نشون میده که کتاب به دنبال غافلگیر کردن خواننده و به هیجان آوردن اون نیست.بلکه با این جمله کتاب توجه ما رو به سمت شناخت شخصیت خوآن پابلو و ماریا و درک رابطه این دو نفر میبره. کاستل چیزی از احساسات انسانی نمیفهمید جز عذاب وجدان و خشم که بارها در داستان،این حسها رو تجربه میکنه.عذاب وجدان و خشم نشانهای میتونه باشه دال بر اینکه کاستل گذشتهای پر از احساس حقارت،بیارزش بودن و دریغ از لطف و محبت داشته؛البته در جایی از کتاب،کاستل از رابطه خوبش با بچهها همراه با دلسوزی میگه در حالی که از آدمهای بالغ متنفرِ که این میتونه نشان از همین موضوع باشه. کاستل همینطور که گفتم نه وجود انسان و نه احساسات انسانی رو نمیتونست درک کنه و تصوری از اونها نداشت.رابطه کاستل با زنها هم محدود به رابطه جنسی با روسپیان میشد.برای همین رفتار و اعمال ماریا برای اون غیرقابل درک بود و زمانی که خودش رو عاجز از درک این موضوعات دید،به این نتیجه رسید که ماریا یک روسپی هست؛تنها چیزی که اون از رابطه با زنان درک کرده بود. همینطور میشه خوآن پابلو رو نمادی از جامعهی قرن بیستم دید.جامعهای که با تحمل و تجربه ایدئولوژیهای فاشیسم و کمونیسم و از بین بردن فردیت و تمرکز بر جمعگرایی و از سر گذراندن دو جنگ جهانی،اون رو از احساسات انسانی دور کرده. بیشترین چیزی که در این کتاب توجه من رو جلب کرد،شخصیت پردازی فوقالعادهی ساباتو در کتاب بود.واقعا شخصیت کاستل رو در یک داستان کمتر از دویست صفحه،خیلی خوب بهش پرداخته و بهش نقش و نگار داده بود. پیشنهاد مطالعه این کتاب رو به شما عزیزان میکنم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.