یادداشت مـاهـ در آغـوشـ خـورشـیـد 🌔
1403/4/14
نکاتی که درمورد این کتاب توجه منو جلب کرد یکیش این بود که فی بخاطر خواهرش که تنها فردی بود که از خانواده ش مونده بود، در زمانی که امید خودشو به کل از دست میداد، و توانی برای مبارزه با سختی ها نداشت، خواهرش تنها دلیلی بود که باعث امید و خسته نشدن و ادامه دادنش میشد. و این اهمیتی که ما ممکنه تا وقتی که خانواده رو از دست ندیم متوجهش نشیم🥲 دوم اینکه اون بخاطر نجات مردم دهکده و خواهرش که خطر تهدیدشون میکرد ادامه میداد و حاضر شد با ترسی که خیلی آزارش میداد ادامه بده. سوم اینکه اهمیت شنیدن بود که نویسنده یکجور های سعی داشت اهمیتشو نمایان کنه . هرچند که این اهمیت فقط از طریق فی که راوی داستان بود نمایان میشد. مثلا اینکه به تحقیق و دنبال اینکه حرف زدن چجوریه یا تعریف شنیدن و انواع صدا ها پرداخت. هرچند که افرادی هم که میفهمیدن اون میتونه بشنوه چقدر تعجب میکردن و این به این معناعه که اون ها آنقدر به سکوت عادت کرده بودن که براشون دیگه اهمیت نداشت ولی وقتی میدیدن یکی قدرت شنوایی داره چقدر حسرت میخوردن و احساس ناقص بودن میکردن. البته توصیف صدا ها هم سختی های خودشو داشت. همینطور ترفند های جالبی هم نویسنده در کار برده بود که برام خیلی جذاب بود. یکی این بود که نویسنده نمیخواست شخصیت ها وقت زیادی را در دهکده صرف کنن و دوست داشت زودتر به ماجراجویی بپردازن . مثلا برخورد ناگهانی فی و لی وی. و اینکه وقتی داخل همون صفحه ی اول کتاب بحث کوری و نگرانی فی رو نسبت به خواهرش رو به تصویر کشید . همینطور لابه لای ماجراجویی ها خاطره ها مشکلات و مقایسه دهکده و شهر رو به تصویر میکشید. از طرفی نویسنده شنگ رو شاید کلا چند بار اسمش توی داستان اومده باشه. شاید ۱۰ بار یا کمتر. و اینکه به نظر میرسید که ( از نظر من) روی فی غیرت خاصی داره . ولی اینطور نبود. حتی در زمانی که توی مخفیگاه رفتند شنگ چند کلمه بیشتر نگفت و داخل جمع که پیش استادان بودن به سرعت فراموش شد و حتی اعتراضی هم سر نداد ( البته بعد از گفتن اینکه فی دروغ میگوید که شنوایی اش برگشته✔️) و اینکه نویسنده سعی داشت اصلا خواننده شنگ را فراموش کند و اینکه لی وی بیشتر به چشم بیاد. شنگ هم آدمی که نسبت به زوج خود بی تفاوت و همینطور هم اصلا از او دفاعی نمیکرد به چشم آمد و نویسنده اورا توصیف نکرد که جزو حاشیه حسابش کند. حتی در پایان داستان هم از او اسمی نیامد. اورا جوری نشون دادن که به سرعت حرف مردم را درمورد فی باور کند. بهرحال کاری کردند که درحالی که نویسنده دارد مارا با جریان داستان میبرد به فکر شنگ باشیم. ( نویسنده دوست نداشت عین شخصیت های دیگه که سنگدل و سایکو و... بودن روشون کراش بزنین😀) هرچند در قلب فی هم کم کم عشق به لی وی جوونه زد. کلا بزرگترین دغدغه از نظر من در این کتاب نادیده گرفتن کرکتر های دیگه بود و نویسنده روی این دو نفر بیشتر تمرکز کرده بود. بعدی توانایی شنیدن فی بود که انگار نویسنده اونو شنوا کرده بود که هم داستانو جذاب کنه و هم کار رو برای خودش آسون کنه . به قول معروف با یه تیر دوتا نشون زد . داستانو جذاب کنه که پای پیکیوس ها ، موجودات افسانه ای اژدهایی رو باز کنه وسط . برای آسون کردن کار خودش هم بخاطر اینکه متوجه خطر های اطراف بشه و بتونن جون سالم به در ببرند که همه چی به خوبی و خوشی تموم شه. بعدی هم اینکه خیلی سریع کار رو پیش برد که این دو نفر رو تنها بزاره که بیشتر به هم دل ببندن . آخر سر هم نویسنده کاری کرد که به زور قبول کنیم با لی وی ازدواج میکنه ! نویسنده یجورایی آخر سر بنظرم زیادی شلوغش کرد و گاهی اوقات خیلی داستان سست میشد! ژانر این کتاب فانتزیه و به عنوان اولین اثر از ریشل مید بنظرم خوب بود... همینطور ایده ی استفاده ی نویسنده از افسانه ها و موجودات هم جالبی بخصوص خودشو داشت . و خب اینم زحمت خودشو داشت 🌸 گاهی اوقات ( نمیدونم ایراد از مترجم یا نویسنده بود...) توصیفاتیو میکرد مثل :با طعنه گفت یا لحن تند!!! این کلمات برای افرادی که قادر به شنیدن هستن عادیه ولی برای افرادی که ناشنوا هستن خیر. گاهی اوقات (از اونجایی که راوی داستان کسی بود که توانایی شنیدن رو بدست اورده بود) داستان شبیه داستان های عادی بود که از زبون افراد عادی گفته میشد و ما به سختی حال افراد ناشنوا رو درک میکردیم و اونجوری نبود که نویسنده یه کاری کنه که فکر کنیم خودمون اینجورییم. ولی خدایی گاهی اوقات ماجرا خیلی نفس گیر بود و صدای تپش قلبمو میشنیدم. بهتون خوندن این کتاب رو پیشنهاد میکنم و ممنون میشم نظر بزارین🥲💔 علت ستاره هارو هم اگه متن رو بخونید متوجه میشید.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.