یادداشت لیلی بهشتی

تمساحی که از آب بازی خوشش نمی آمد
        اینقدر با یکی از اصلی‌ترین مفاهیمی که از کودکی تا بزرگسالی دارن سعی می‌کنن تو کله‌های ما فرو کنن متفاوت و حتی در تضاد بود که عاشقش شدم.
داستان بچه‌تمساحیه که از آب و شنا بدش میاد، و هی به انواع روش‌ها متوسل میشه که تو جمع تمساح‌ها راهش بدن ولی مجبور به شنا نشه. تا تهش به‌زور خودش رو وارد آب می‌کنه، و ناگهان یه عطسه می‌کنه و از دماغش آتیش میاد بیرون و می‌فهمه اژدهاست کلا نه بچه‌تمساح.
قضیه اینه که لزومی نداره حتما تلاش کنی و تلاش کنی و تلاش کنی، یه وقت‌هایی اون هدفه اصلا مال تو نیست و تلاش‌هات قرار نیست به جایی برسه و دست بردار آقا/خانم جان.
فارغ از اینکه اصلا هم لزومی نداره سعی کنی همرنگ جماعت شی و به هر قیمتی بخوای تایید جمع رو بگیری، چون خیلی وقت‌ها اون جمع اصلا جمعی نیست که تو بهش تعلق داری.
کلا مجموعه‌ای از آموزه‌هایی بود که حتما قصد دارم به بچه‌م بدم، چون مطمئنا برعکسشون رو قراره از جامعه دریافت کنه و اینها اون چیزهاییه که کسی بهش نمی‌گه. :))
      

13

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.