یادداشت

قصه های مجید
        نوجوان بودم و تابستانها به خانه عمه میرفتیم، با بچه ها بازی  میکردیم و من سراغ کتابخانه پسرعمه بزرگ ترم میرفتم و این داستانها را با اشتیاق میخواندم و لذت میبردم. مجید در ذهنم با مجیدی که بعدها در صفحه تلویزیون رونمایی شد (و از آن هم بسی لذت بردم) متفاوت بود، مظلوم تر بود، کتک خور تر و بدبخت تر و کمتر خنده دار. بزرگ شدیم، مجید تلویزیون هم بزرگ شد و کارگردانش هم دیگر بین ما نیست. عمه هم پیر شده و آن خانه بزرگ ویلایی را فروختند. شنیدم هوشنگ مرادی کرمانی هم تصمیم گرفته دیگر ننویسد. روزگار غریبی است
      
1

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.