یادداشت motahare ghaderi
1401/10/15
فارغ از ترجمه ی فاجعه ی کتاب که هیچ چیزش معلوم نبود و عاری از هرگونه علایم به درد بخور نگارشی و توضیحات و پاورقی ها بود و باعث میشد خیلی چیزا احمقانه برسه، باید بگم اصلا از داستان خوشم نیومد.نه از این علاقه ی بی سر و ته توی داستان که ذره ای حس همدردی آدم رو بر نمی انگیخت و نه از شخصیت گتسبی که قابل درک نبود برام چطور به عنوان گتسبی بزرگ انقد مورد علاقه واقع شده.یه چیزهای خوبی داشت ولی...حماقت توی داستان جریان داشت.تو بطن زندگی تک تک آدما، توی تفکراتشون و رفتارهاشون و شیوه ی زندگیشون.حتی چیزهایی بیشتر از حماقت ...شاید بشه گفت تنزل آدم ها از انسانیت به حیوانیت.فقدان عقل و منطق و درک متقابل.تصور وجود همچون زمانه ای و همچون جامعه ای با همچون سبک زندگی پوچ و بی معنایی که در مهمانی های کسل کننده با صحبت های بی مغز و محتوا و سرشار از پچ پچه های خاله زنکانه می گذشت و مجالس شادمانی که آدم ها رو به مرز افسار گسیختگی و خروج از حیطه ی انسانیت می کشوند و زندگی هایی که به هیچ چیزش نمی شد اعتماد کرد و دروغ و خیانت و بی اعتمادی از سر و روش می ریخت ،آدم رو دیوونه می کنه.خوشحالم که زندگی ام ذره ای اشتراک نداره با همچین زندگیِ منزجر کننده ای،که حقیقتاٌ آدم رو یاد بوی نفرت انگیز آسفالت داغ شده توی ظهر گرم نفرت انگیز تابستون می اندازه،یاد آهن هایی که از فرط گرما یه هاله ای از رکود و انزجار دور خودشون ایجاد می کنن و بوشون هر آدمی رو برای دقایقی از زندگی بیزار می کنه. چیزی که باعث شد علی رغم پرداخت بد داستان ،شخصیت پردازی ضعیف،روایت نه چندان خوب و ترجمه ی فاجعه ،به کتاب سه ستاره بدم نه دو ستاره نفرت وصف نشدنی بود که در انتهای کتاب در من ریشه گرفته بود.تنها جایی که حس همدردی قوی در من ایجاد شد و همینطور حضور پایانی پدر گتسبی که باعث ایجاد حس خوش بینی که در سرتاسر کتاب غایب بود،شد. پ.ن: اگه دست من بود میدادم مترجمو ممنوع الترجمه کنن یه خسارت بزرگی هم ازش بگیرن. فک نکنم دیگه هیچ وقت از نشر چلچله کتاب بگیرم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.