یادداشت مهسا
1403/9/2
. این نمایشنامه از پنج پرده تشکیل شده. . تمامِ این نمایشنامه توی یک شب از خوابِ تیل تیل و می تیل میگذره... . یک بچه: در این لحظه بچههایی که باید امروز زاییده بشوند، به روی زمین پایین میرند. تیل تیل: چطور پایین میرند؟ با نردبام؟ یک بچه: حالا میبینی چطور. الان زمان کلونها را وا میکنه. تیل تیل: زمان کیه؟ یک بچه: پیرمرد بد خلقی که بچهها را به روی زمین میفرسته. تیل تیل: خیلی بدجنسه؟ یک بچه: نمیدونم... آنقدر میدونم که کره، هرچه بهش میگی نمیشنوه. هرچه التماس کنی زودتر از وقت روی زمین بری، نمیگذاره. تیل تیل: آیا بچهها وقتی میخوان روی زمین برند خوشحالند؟ یک بچه: آدم وقتی زیاد اینجا میمونه دلش میخواد بیرون بره، اما همین که از اینجا میره خیلی غمگین میشه... نگاه کن داره در را وا میکنه... . کودک: نه، نه، من نمیخوام! من بیشتر دوست دارم زاییده نشم! میل دارم همینجا بمانم... زمان: گفتم به میل تو نیست. وقت هرکس که سر رسیده باید جلوپلاس را جمع کنه و راه بیفته. یالا! جلو بیفتید! کودک دیگر: (جلو میآید.) بگذارید من برم... من حاضرم جای او رو بگیرم... شنیدهام که پدر و مادر من خیلی پیرند و سالهای درازه که منتظر منند... زمان: من این حرفها را نمیفهمم. آنقدر منتظر باشند تا... اینجا حساب حسابه... تا وقت کسی سر نرسه نمیگذارم از اینجا بیرون بره... آدم اگه بخواد حرفای شما گوش بکنه، دیگه به هیچ کارش نمیرسه... یکی باید بره، نمیخواد... یکی نباید بره، میخواد... یکی میگه هنوز زوده... یکی دیگه، حالا دیره... (به بچهها) چه خبره همه اینجا جلوی در جمع شدهاید! مگه کار دیگه ندارید!... حالا همتون تعجیل دارید از اینجا برید، اما روی زمین که رسیدید... (به دو سه بچه که موقع خارج شدن یک مرتبه برمیگردند.) چه خبره؟ چرا برمیگردید؟ . آخ ! پروردگارا ! ببین در چه روزگاری زندگی میکنیم؟ من دیگه یک دقیقه راحت ندارم! دیگه از دست بشر نه روزم را میفهمم نه روزگارم را ! از چند سال پیش به این طرف دیگه نمیفهمم خیال بشر چیه! نمیفهمم بشر چرا آنقدر دیوانه شده ! به کجا میخواد بره! به کجا میخواد برسه ! کجا را میخواد بگیره ! آنقدر فضوله که میخواد از همه چیز سر در بیاره ! خودش رو نخود هر آشی میکنه! . موریس مترلینک عبدالحسین نوشین پرندهی آبی نمایشنامه انتشارات قطره ۱۳۶ ص .
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.