یادداشت آزاده اشرفی
1403/12/1
میرچا الیاده را به اسطورهشناسی میشناسند. اما برای من با این کتاب شکلی از شهرزاد قصهگو، مارکز و منیرو روانیپور بود. همینقدر آمیخته در افسانه و واقعیت. در خیابان مینتولاسا داستانی ساده اما درهمتنیده دارد. پیرمردی به نام زاهاریا فریما در پرسهزدنهاش به دنبال دانشآموزان قدیمیاش، گرفتار اتفاقاتی میشود که دنیای داستانی این کتاب را تشکیل میدهند. زاهاریا که از قرار عادت دارد هر از گاهی به دنبال یکی از فراموششدههای زندگیاش بگردد، روزی متوجه میشود شاگرد قدیمش به نام برزا به آپارتمانی اثاثکشی کرده و با ورود سادهانگارانهاش به دنیای مرموز برزا، خودش و دیگران را به دردسر میاندازد. دوران کمونیستی رومانی و شانه خالی کردن آدمها از خود قدیمیشان باعث میشود فریما به جرم تهمت زدن به برزا دستگیر شود. و داستان از این حبس شروع میشود. فریما در دنیای بیریایاش کلی داستان دارد که با دامنهدار شدن قصه، گاهی داستانها قدمتی دویستساله پیدا میکنند. اما کسی از گذشته دراز فریما متعجب نمیشود. چیزی که در داستان مشهود است، پرسشهای بیپایان آدمها از آن بخش گذشته است که دوست دارند بدانند. "انگار هر کس در قصههای فریما قسمتی از گمشده خودش را جستجو میکند." شخصیتهایی که فریما در بازجویی از آنها نام میبرد، تماما شاگردان و وابستگان آنها بودند، اما ماجرا برای نظامیان و سردمداران حکومت آنقدر جدی است که نگاه بدبینانه و موشکاف خود را از نوشتههای بیپایان فریما برندارند و مدام بخشی را زیر ذرهبین بگیرند. فریما مطیعانه آن چیزی را که ازش میخواهند، در اختیارشان قرار میدهد، اما بازپرسان گیجتر از آن هستند که حرفهای او را درک کنند. فریما قصه میبافد و کسی به ماجرای قصهها کاری ندارد. آنها فقط دستور میدهند که اقرار کن. وزیر و وکیل و سرباز، قصههاش را دنبال میکنند و فریما بیکموکاست داستان را از ریشه عنوان میکند. و همین تنیدگی داستان در داستان است که قصه را به هزارویکشبی نوین بدل کرده. داستانهایی که فریما تاکید دارد واقعیاند اما هیچکس به صحت آنها کاری ندارد، آنها فقط میخواهند زاهاریا فریما مطیع باشد و اعتراف کند به آنچه آنها میگویند. فریما در نهایت آزاد میشود و چیزی دست بازجویان را نمیگیرد. سردرگم، او را بارها امتحان میکنند، اما فریما دیگر نمیخواهد چیزی به یاد بیاورد و همه آدمهای قصهاش را تکذیب میکند. داستان از این بابت که شیوه نوینی از داستاننویسی را با الهام از شهرزاد قصهگو روایت کرده، مورد توجهام قرار گرفت. که میرچا الیاده با تمرکز و تسلطی عجیب یک داستان پیچیده را به سادهترین شکل روایت میکند، بیآنکه حس سردرگمی داشته باشی. و شخصیتسازی فوقالعاده داستان باعث میشد هر لحظه آدمها را ببینی و درکشان کنی. کتاب شامل دو داستان کوتاه دیگر هم هست. "یک مرد بزرگ" افسانه مردی را عنوان میکند که تغیری بزرگ داشته و سرنوشتش کاملا دستخوش این تغیر میشود و صحنهپردازی بینظیر این داستان وادارت میکند یک نفس بخوانی و لذت ببری. و دیگری داستانی با نام "دوازدههزار راس گاو" که یک فضای سورئال را در کمتر از نیم روز بیان میکند، اما طول زمان داستان بیش از یک هفته است و اتفاقی فانتزی، فضا و زمان داستان را دستخوش تغیر میکند. کتاب را به پیشنهاد فاطمه صوفی و اینسو و آنسوی متن خواندم و شگفتزده شدم از داستانهای بینظیری که در دنیا خلق میشوند و از آنها بیخبرم. در خیابان مینتولاسا/ میرچا الیاده ترجمه محمدعلی صوتی نشر نو
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.