یادداشت منیره عودی
1402/4/17
3.7
40
*لنی شخصیتی است که خسته و ناامید از جهان مدرن و سیاست های ناشایست«عاقبت منم یه روزی وارد سیاست میشم. با چند تا از دوستام. اما نه سر ویتنام یا کره. اینها برای من زیادی گُندن. دستبرد به یک بانک راحتتره. کار را اول باید با این چیزها شروع کرد.» دست به عصیان زده «آقا حال دیگر چیزی نمانده بود که آدم خودش درباره آن تصمیم بگیرد،تصمیمات همه گرفته شده.....زندگی آدم به یک ژتون میماند،آدم یک ژتون است که در یک ماشین خودکار انداخته میشود» و این گونه است که او زندگی در انزوا و به دور از واقعیت موجود در جامعه را به زندگی که دیگران به او تحمیل میکنند ترجیح میدهد، «هرچیز حدی دارد، حتی تصمیم آدم به کلنجار رفتن با واقعیات. وقتی آدم به آن حد رسید، دیگر کاری نمی شود کرد. واقعیات باید بروند یکی دیگر را پیدا کنند.» *او از آمریکا به سوئیس آمده است چرا که «سوئیس از همه چیز دور است» و«به من گفته بودند بهترین برف ها و بی طرفی ها را در سوئیس می شود پیدا کرد،برای همین آمده ام اینجا» *او به دنبال فراموش شدن است چون میخواهد فراموش شود تا به ویتنام اعزام نشود و به همین دلیل سعی میکند از صحبت کردن،فکر کردن و احساس کردن دوری کند،«از اصول معتبر زندگی لنی یکی این بود که هر وقت با چیزی مخالف بود بگوید موافقم. چون کسانی که عقاید احمقانهشان را ابراز میکنند اغلب بسیار حساسند. هر قدر عقاید کسی احمقانهتر باشد کمتر باید با او مخالفت کرد.» و یا«دیوار زبان وقتی کشیده میشود که دو نفر به یک زبان حرف میزنند. آن وقت دیگر مطلقا نمیتوانند حرف هم را بفهمند.» *لنی و همه کسانی که در کلبه کوهستانی بگ مورن روزگار میگذرانند از واقعیتهای آزاردهنده جامعه خود فرار کرده اند و زندگی در برف و ارتفاعات را که نشانه پاکی و سادگی و یک رنگی است مقدس میدانند و اگر از برف و اسکی خبری نباشد(تابستان) و مجبور باشند؛ به ارتفاع صفر می روند تا بتوانند گذران زندگی کنند،در آنجا همه کار مجاز است. «لنی شب ها اسکی هایش را به پا می کرد و می رفت بالای کوه. قدغن بود، چون خطر ریزش بهمن بود. اما لنی به خود اطمینان داشت. مرگ آن بالا سراغ او نمی آمد. می دانست که مرگ آن پایین در انتظار اوست، آن جا که قانون و پلیس و اسلحه هست؛ برای او مرگ، همرنگ شدن با جماعت بود.» *فرار لنی از تعلقات زمینی و جامعهی پرتناقض آن زمان است. همهی لذت لنی در زندگی اسکی بازی کردن است. *لنی برای خودش قانونی دارد:«آزادی از قید تعلق» یعنی بیزار است از هرگونه وابستگی،ازدواج،خانواده و حتی به وطنش که حالا از آن فرار کرده است. اما لني در اين فرار چندان هم موفق نيست. او عکسی از گاری کوپر دارد که سالها پیش آن را باهم انداختهاند. دیدن این عکس لني را به یاد وطنش آمریکا میاندازد. *گاری کوپر برای لنی، سمبل انسانی آزاد و رها است. هرچند اعتقاد دارد که کوپر «آمریکایی که دیگر هیچ وقت پیدا نمیشود » ولی می توان نگه داشتن عکس کوپر را یک نقطه روشن در تاریکیهای ذهن او و همچنین یک امید و آرزو برای تغییر تعبیر کرد. *نویسنده در جای جای داستان زبان تند انتقادی و طنز سیاه (سبکی از کمدی است که در آن موضوعات تابو، بهویژه آنهایی که برای بحثکردن جدی یا دردناک تلقی میشوند، جدی گرفته نمیشوند.)را استفاده کرده تا به خواننده، تمدن خوشرنگ و لعاب غرب و «رویای آمریکایی» و اسارت انسان در ناامیدی و تنهایی را نشان دهد؛«با دنیایی که ما داریم نمیشود، دنیای غیر از این که هست، ساخت.» *نویسنده در بخش دوم با وارد کردن شخصیت جس (دختر دیپلمات آمریکایی در سوئیس که او هم به گونهای به مانند لنی عصیان زده است البته در درجاتی پایینتر) به داستان و برخورد لنی با او میخواهد بگوید با وجود تمام فجایع انسانی و ناامیدیها «عشق» است و انگار انسان را به زندگی اش و به امید، پیوند مستحکم تری می دهد. *شخصیت لنی یادآور «هولدنِ سلینجر» بود چرا که خودشان را در قالب قوانین جامعه محدود نمیکردند و از قوانین خودشان پیروی میکردند.
16
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.