یادداشت مهدی منزوی
1403/8/23
"مکاشفه های زیرزمینی" اثر "سهند ایرانمهر ۱۴۰۳" بعد از رمان "گزارش آخرین تابستان" این دومین کتاب نویسنده است. البته این اثر، رمان نیست. شامل دوبخش است و بخش اول درواقع دست نوشته های پراکنده ای است پیرامون مضامین مختلف و بخش دوم شامل تجربه های زیستی نویسنده در مواجهه با مردم در تاکسی و مترو که فکر میکنم دلیل طرح روی جلد هم اشاره به همین موضوع بخش دوم کتاب باشه. نگاه نویسنده به موضوع های مختلف جالبه و نقل قولهایی که مرتبط با موضوع آورده شده، نشون دهنده وسعت مطالعات ایشون هست. من جملاتی رو که بنظرم جالب اومده اینجا مینویسم برای مراجعات آتی خودم. و در آخر کتاب به ایستگاه آخر می رسیم. " در ایستگاه آخر دیر بجنبی، درها بسته می شوند. مردم داخل واگن این قانون را خوب بلدند!" ۱۵۰ صفحه #مکاشفه_های_زیرزمینی #سهند_ایرانمهر #وزن_دنیا "در گذشته قرقره ای به نوک پستان میش میبستند تا مانع بره از مکیدن شیر شوند. به این عمل 'تفلیک' می گفتند. قرائت مفلوک و فلک زده هم ریشه اش به همین تفلیک برمی گردد و برخلاف تصور رایج، فلک زده ها که با اغماض قربانیان فلک تصور می شوند...، کسانی اند که پستان شیر روزگار، حالا به هر دلیلی، بر دهانشان تفلیک شده است." "من قبول کرده ام که او نه آن چنان که معتقدانش می گویند، ترسناک و پرهیاهوست و نه آنچنان که منکرانش می گویند، خنثا و ساکت. اثبات بودن یا نبودن چنین خدایی آن قدر مسئله حجیم و بزرگی است که به قبای ذهن من نمی آید.... انتظار از خودم هم البته متعادل است؛ نه زاهد پیشانی پینه بسته ام و نه ملحد و دهری و نه خراباتی." "مارتا گِلهورن در کتاب بمباران هلسینکی : فکر میکردم چه خوب است آن هایی که دستور بمباران می دهند و کسانی که بمباران می کنند، گاهی روی زمین قدم بزنند و ببینند این پایین چه خبر است." "چرچیل در سخنرانی مشهورش سال ۱۹۴۱: با وجود وجوه غیرانسانی کشتار غیر نظامیان، اگر درباره این مساله در انگلیس رای گیری کنند، مردم این کشور هیچ تردیدی درباره به کارگیری آن، علیه دشمنان خود نخواهند داشت. زیرا کفه واقعیات تلخ جنگ از کفه احساسات سنگین تر است." "شرارت صرفا اتفاق و سرنوشت و موقعیت متفاوت نیست و اگر امروز یهودی به جامانده از نسل هولوکاست از ضرورت کشتار همه ساکنان غزه می گوید، اما یهودی دیگر به جامانده از همان نسل نیز بر این نسل کشی اعتراض می کند. بنابراین، انسان در همه حال آن مقدار اراده را برای همراهی نکردن با شرارت یا محکوم کردن و در سطحی عالی تر مبارزه با آن را دارد و مرز میان اخلاق و بی اخلاقی آن چنان هم مبهم نیست." دوباره تو قسمت بعدی جمله مارتا گلهورن نقل میشه از طرف 'مکس هاستینگ' در صفحه ۶۲ کتاب 'فرماندهی بمب افکن' ! (اشتباه ویرایش بوده و مکس هاستینگ از مارتا گلهورن نقل قول کرده، طبق اظهار نویسنده در چاپ بعدی اصلاح میشه) "جنگ تلخ است. جنگ نیستی است. جنگ راهی به سوی دوزخ است و هیچ بهشتی با فراهم کردن آتش دوزخ بنا نشده است." "ریشه پنهان همه دردهای بشر در هراس از 'تجربه نزیسته' و زمان کوتاهی است که تا مرگ دارد، هرچند زمان مرگ آن قدر نامعلوم است که اصولا استفاده از مفهوم زمان برای آن به شوخی شبیه است." "ابن سینا: العارف هش بش بسام و کیف لا... عارف خوش رو و مسرور و خنده روست. این خنده رویی گشایش روح است، نه کشیدگی لب ها و خنده در دام بلا و ریشخند به محنت، نه واکنش در محیط عافیت." "بلز پاسکال معتقد است قدرت این است که در اتاقی تنها و در آغوش سکوت، بدون احساس نیاز به چیزی دیگر، دوام بیاوریم.... مرادش تاب آوری در برابر خویشتن است." " زندگی اگر زندگی بود، اگر زندگی می ماند، کودکان همیشه بهترین فیلسوفان بودند، شعرهای کودکانه، مانیفست های 'آدمی بودن'. " "سکوت اشباع از همه آن حرف هایی است که باید به کار می آمد و نیامد. سکوت درک استحقاق خویشتن است به آرامش." "آثازاگرافوبیا یعنی ترس از فراموش شدن، ترس از جایگزین شدن، ترس از نادیده گرفته شدن." "تام واندربیلت: گذشته بهتر نیست، فقط مزخرفاتش یادمان رفته." "تنها چیزی که در آن تابستان ها نبود، گرمای آزاردهنده بود. گرمای آزاردهنده تابستان دقیقا از وقتی شروع شد که ما بزرگ شدیم و دیگر هیچ چیز جای آن روزها را نگرفت و در تصویر هیچ کولرگازی ای انعکاس صورت خندان هیچ بچه ای نقش نبست." "زندگی ما سه بعدی شده است. درونی، بیرونی و مجازی." "چرا آدم باید وقتی کودکی را بفهمد که بزرگ شده است." "انتهای زندگی باید آغوش مادر بود. دنیا همه چیزش برعکس است. خاطره از دنیا هم عوضی تر است. عوضی اگر نبود، به جای گذشته از آینده می آمد... کاش خاطره از آینده می آمد." "زیبایی گاهی به بو و عطر و چشم نوازی و زرق و برق و یکدستی نیست. از یک جا به بعد، زیبایی برای آدمی 'آشنایی' است." "تصویر آن چیزی نیست که در مقابل ما آدم هاست. تصویر آن چیزی است که درون آدم هاست و از منشور ذهن های آکنده از خاطرات آشنا می گذرد و رنگ می گیرد و در برابرت نمایان می شود." "به قول شاملو: چراغم در این خانه می سوزد." "فروغ فرخزاد: من تهران خودمان را دوست دارم. هرچه می خواهد باشد، باشد. من دوستش دارم و فقط در آن جاست که وجودم هدفی برای زندگی کردن پیدا می کند. آن آفتاب لَخت کننده و آن غروب های سنگین و آن کوچه های خاکی و آن مردم بدبخت مفلوک بدجنس فاسد را دوست دارم." "شهاب الدین محمد نسوی در نفثه المصدور : در هیچ حسابی نی که سالی چند به حالی که بدان بباید گریست، بباید زیست؟ و مدتی بر صفتی که بدان بباید بخشید، بباید بود؟" "محمد شیخی : از تو تنها وصف دیدارت نصیب ما شده. برف تجریش است و سوزش می رود پایین شهر" در باب بازی مافیا: "آیا میشود تصور کرد که این بازی برای ایرانی ها، صرفا بازی نیست و نوعی زیست کنترل شده در زندگی جاری است؟این که مشغول بازی ای باشی که در آن باید بلد باشی مستدل دروغ بگویی. بلد باشی مستدل دروغ را از راست تفکیک کنی." "حسین منزوی: ایرانم! ای از خون یاران،لالهزاران ای لاله زار بی خزان از خون یاران! از این شکستن ها مکن پروا که آخر پیروزی ای ایران! به رغم نابکاران نام تو را بر صخره ای بی مرگ کندند ایران من! ای یادگار یادگاران!"
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.