یادداشت محدثه سلمانی
1403/12/16
گویا وقت بودن فیلم نامه بوده و فیلمش ساخته شده اما اکران نشده و جلیل سامان تصمیم گرفته ایده ش رو به صورت یک رمان دربیاره. داستان کتاب درباره سرهنگی به نام آقای کاظمیه که برای دو سال آخر خدمتش به روستایی توی سیستان و بلوچستان اومده. آقای کاظمی سرهنگ قانون مداریه که در تمام دوران خدمتش موفق بوده و حالا می خواد این دو سال رو هم با موفقیت خدمت کنه و بازنشسته بشه. از طرفی مردی به نام جان محمد توی روستا زندگی می کنه که خیلی زود عصبانی می شه و قبلا به جرم قتل ده سال زندان بوده و در نهایت تبرئه شده. زندگی آقای کاظمی و جان محمد به هم گره عجیب و کوری می خوره. از داستان خوشم اومد. از نگاه انسانی و محترمانه جلیل سامان به مردم خطه ای که بخشی از خاک و تاریخ مملکت مونه و مردمش اونقدری که ضدشون سیاه نمایی می شه جاهل و خطرناک نیستن. آدم های قصه جلیل سامان انسان ان. حتی همون قاچاقچی مواد مخدر هم که بدی و مقدس مابیش رو نویسنده نشون داده و مای مخاطب سرزنشش می کنیم عاطفه برادری داره. در کنار اون قصه پر از آدم های خوب بومیه، مائده، رحمان، دشتی، جان محمد و مولوی اهل سنت که محترم و منطقی و مقید تصویر شده. نویسنده گره و تعلیق رو خوب درآورده بود. استیصال شخصیت ها و عزم جدی شون واقعی و باورپذیر بود و کمک کرده بود که موقعیت واقعا حساس دربیاد. خیلی به نظرم رمان نبود و یک جاهاییش کاملا سینمایی بود. یعنی توی قاب تصویر معنای بیشتری داشت تا به عنوان متن. اما خیلی هم از فضای نثر دور نبود. پایان بندی رو دوست داشتم. قشنگ بود
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.