یادداشت نعیمک
3 روز پیش
با توجه به تعریفها فکر میکردم خواندن این کتاب و روایتهای آن با حالوروز امروز ما (بهمن 1401) سازگار باشد. روایت شهر و کشورهایی که از کمونیسم عبور کردند و حالا بعد بیست سال دوباره سری به آنها میزنیم تا ببینیم در چه وضعیتی هستند. در ذهنم مرور میکردم که بعد از انقلاب بعدی ما در چه وضعیتی خواهیم بود؟ آیا خوشحالی اولیه باعث میشود بیشتر کار کنیم یا دوباره به همان گرداب سالهای پیشین برمیگردیم؟ دو روایت اول را دوست داشتم. در سرتاسر کتاب هم وقتی در حال خواندن هستی مدام در ذهنت داری مشابهسازی میکنی و احتمالاً میگویی «چقدر شبیه ما!» یا «چه جالب! آنجا هم این شکلی (شبیه ما) است!». دوست داشتم کتاب به همین شکل ادامه پیدا کند. کتاب به اتفاقات تاریخی اشاره گذرایی میکند و کسی که تاریخ برایش دغدغه باشد شاید در سیر احوالات کتاب گم شود و ارتباطی به کتاب برقرار نکند اما چون برای من روایتهای مهم بود و میتوانستم حادثۀ تاریخی را در ذهنم مشابهسازی کنم آن قدر درگیر تاریخ و حادثه نبودم. اما مشکل کتاب یک طرفه دیدن است. انگار یک روایت دارد مدام در کتاب تکرار میشود. از یک جایی به بعد با خودت میگویی: «بسه! این را ده هزاربار گفتی! فهمیدم.» نویسنده در کشورهای بلوک شرق زندگی میکرده اما انگار زندگی در اروپا او را تغییر داده. او با نگاهی بالاتر به همه چیز نگاه میکند. نه این که لزوماً بد باشد اما نگاهش از موضع بالا و اروپای «بهبه» و «بهشت برین» است. روایتش شبیه خبرنگاری است که از کشوری غربی (اروپای مرکزی یا امریکا) به کشوری دیگر رفته و حالا هر چه شبیه او نیست را بد یا غریب میداند. نویسنده با این که تجربۀ زیسته در کشورهای اروپای شرقی را دارد انگار آن را نادیده میگیرد. شاید مثال عینیاش شبیه روشنفکرهای خودمان که انگار مسائل را نمیبینند و از زاویهای دورتر و از نگاه آقابالاسر نگاه میکنند. انگار نه انگار که هر روز در همین شهر قدم میزنند و سوار تاکسی میشوند و از شاطر سر کوچه نان بربری میخرند برای صبحانه. برای همین روایتهای کتاب هر چه جلوتر رفت برایم خواندنش سخت بود و روایت آخر آب پاکی را روی دستم ریخت. انگار نویسنده با زبان بیزبانی داشت به من میگفت که اروپا مدینۀ فاضله او است. عیبهای اروپای مرکزی به ندرت در کتاب به چشم میآیند و نقش آنها در بدبختیهای عالم نادیده است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.