یادداشت فائزه 🦋 🌀
دیروز
کتاب «مزرعه حیوانات» از اون داستانهاییست که ساده شروع میشه اما کمکم زیر پوستش حقیقتی تلخ و سنگین رو آشکار میکنه. به ظاهر دربارهی گروهی حیواناته که تصمیم میگیرن انسانها رو از مزرعه بیرون کنن و خودشون حکومت کنن، اما در واقع یک allegory یا تمثیل سیاسیـاجتماعیست؛ بازتابی از انقلابها، قدرت، فساد، و چرخش دوبارهی ظلم به دست کسانی که میخواستن نجاتدهنده باشن. یه بخش جالب و قابل تفسیر داستان برای من، حضور نمادهایی مثل جوجه اردکها، توله سگها، و جوجه خروس سیاه بود. اینها همه موجوداتی کمسن و معصوم هستن که از همون ابتدا توسط قدرتهای بالادست شکل میگیرن. سگها تبدیل میشن به ابزار سرکوب و خشونت، جوجه اردکها در سایهی اتفاقات گم میشن و ناپدید میشن، و اون جوجه خروس سیاه با صدای بلندش از همون جوجگی تبدیل میشه به بلندگوی ناپلئون؛ نمادی از پروپاگاندای زودرس و مغز شستهشدهای که حتی هنوز بالغ هم نشده ولی شعار قدرت رو داد میزنه. این جزئیات به خوبی نشون میده که اورول فقط داستان نمیگه، داره آیندهی جامعه رو هم نشون میده؛ اینکه چطور نسلی که هنوز شکل نگرفته، تبدیل میشه به ابزار حکومتی، بدون اینکه حتی بدونه داره چی میگه. در کل، «مزرعه حیوانات» از اون کتابهاییست که باعث میشه به سیاست، قدرت، و حتی ذات انسانها بیشتر فکر کنی. پیشنهادش میکنم به هر کسی که دنبال یه داستان ساده اما عمیق و تلنگرزنندهست. این کتاب از اونهاییه که هرچی بیشتر روش فکر کنی، چیزهای بیشتری توش کشف میکنی.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.