یادداشت ملیکا خوشنژاد
1401/12/23
3.8
15
مىشه گفت «اسكليگ» عزيزترين كتابى بود كه در كودكى خوندم. اسكليگ، مينا، مايكل و خواهر كوچک نازنينش، شادى، همه و همه دوستاى عزيز من بودن و هستن. رؤياى اون اتاق با پنجرهى شكستهاش كه مايكل و مينا و اسكليگ اونجا با هم مىچرخن و پرواز مىكنن هميشه همراه منه و بعد از خوندن «اسكليگ» بود كه شروع كردم گوش دادن به صداى قلب آدماى عزيز زندگىم. «اسم من ميناست» نوشته هاى ميناست پيش از آشنايى با مايكل و با خوندنش چقدر بيشتر عاشق مينا و مامانش شدم. اون موقعها مينا منو با ويليام بليک آشنا كرده بود و الان چقدر ممنونشم. چقدر صبورى و خلاقيت مامان مينا زيبا بود و چقدر آرزو كردم اگه يه روزى مادر شدم، شبيه مامان مينا باشم. كى عاشق دخترى نمىشه كه وقتى بهار ميشه ولى هنوز هوا سرده، به زمين پا میكوبه و پرسفونه رو صدا میزنه تا برگرده روى زمين كه هوا گرم شه؟
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.