یادداشت رعنا حشمتی

سال گمشده ی خوآن سالواتی یرا
        نمی‌دونم چی بنویسم درموردش…

پایین خلاصه‌ای از اول‌های داستانه.  اسپویل خاصی نداره، اما اگر حساسیت دارید نخونید.


خوآن سالواتی‌یرا در کودکی زیر اسب لگدکوب می‌شه و بعدش با اینکه زنده می‌مونه، اما دیگه صحبت نمی‌کنه. در دوران بهبودش، دکترش بهش یه جعبه آبرنگ هدیه می‌ده و بعد از اون دیگه همهٔ حرف‌هاشو با نقاشی می‌زنه. فقط زندگیش رو نقاشی می‌کشه.
حالا پس از مرگش، دوتا پسرش به روستا برگشتن، نقاشی رو نگاه می‌کنن و در این بین انگار شناخت جدیدی از پدرشون به دست می‌آرن. نقاشی عظیمی که روی کرباس‌های بزرگی هر سال از زندگی سالواتی‌یرا رو تشکیل می‌ده. انگار زندگی‌نامه‌ای شکل نقاشی. :)
اما یکی از این کرباس‌ها گمشده! یک سال نیست. و راوی میوفته دنبال اون یه طومار نقاشی که جاش خالیه...

سالواتی‌یرا من رو یاد شخصیت اصلی کتاب «ناگهان هوس» می‌انداخت. نمی‌دونم چرا. حسشون شبیه هم بود…🌊
توصیفات بی‌نظیری داشت و غرق شدم توی رودخونه و نقاشی.
خیلی خیلی دلم می‌خواست که این نقاشی عظیم رو می‌دیدم و نمی‌دونم داستان واقعیت داره یا نه. باید یه کم تحقیقات کنم. :))
توی نوشته‌ها انگار رنگ‌ها رو می‌دیدم و دلم می‌خواد ببینم چقدر تصوراتم درست بوده!

پ.ن: فکر می‌کردم طرح جلد یه نقاشی آرژانتینیه، اما متوجه شدم که برای همین کتاب طراحی شده و کار آقای سیامک پورجباره. خیلی خفن بود. و خیلی مناسب حال و فضای کتاب. خوشم اومد.
      
7

37

(0/1000)

نظرات

تصور کتاب هم شیرین بود

2

می‌خوانم پس حتماً. 
1

1

کوتاه و بامزه‌ست. فکر کنم خوشت بیاد. 💚 

1