یادداشت محمد میرشاهی
1403/5/17
4.5
1
کتاب سرگذشت مجسمه ساز، شاعر و نقاش شهیر ایتالیای دوره رنسانس هست که حسادتها و رقابتها همراه با سوءاستفاده اعضای خانواده و فشار طاقتفرسای کاری موجبات زندگی دردناک برای او شده بود. بنابه توصیف نویسنده : " مردان بزرگ به قلل رفیعی میمانند، که هر چند از باد تازیانه میخورند و در ابرهای قیرگون فرو میروند، لیکن آدمی بر بلندیشان بهتر و عمیقتر نفس میکشد، پلیدیهای دل را در پاکی و لطافت هوایشان فرو میشوید و چون ابرها بهیک سو روند، خود را بر نوع بشر مسلط میبیند. " " من هرگز ادعا نمیکنم که همه جهانیان میتوانند بر فراز این قلل زیست کنند. لیکن میگویم که مردم گیتی باید یک روز در سال، به قصد زیارت از آنها بالا روند. آنجا، آنها نفس سینه و خون رگهایشان را تازه خواهند کرد، آنجا آنها خویشتن را به ابدیت نزدیکتر احساس خواهند نمود، آنگاه با دلی قوی، به عزم پیکار روزانه، به دشت پهناور زندگی باز خواهند گشت." اکثر هنرمندان جامع خصلتهای متضاد هستند مثلا همین میکل آنژ عشق، نومیدی، دینمداری، زودرنجی رو در خودش جمع کرده که همین در بعضی اوقات موجب بروز رفتارهای متضاد میشه. ولی برای من از همه بیشتر احترام و عشق بیش از حد به پدرش جالب بود. مثلا در کتاب اشاره میشه که پدر میکل آنژ از فلورانس پای به گریز نهاد و فرزندش را متهم ساخت که از خانه بیرونش کرده است. میکل آنژ نامه ملاطفت آمیزی به پدرش مینویسه که چون طولانیه میگم که حتما تو این کتاب بخونینش
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.