یادداشت آریانا سلطانی

        .
تراژدی مکبث
اثر ویلیام شکسپیر
ترجمه فرنگیس شادمان (نمازی)
.
.

تراژدی وسوسه، تباهی و پژواکِ وجدانِ خونآلود 

در تاریکترین زوایای ادبیات جهان، هیچ تراژدیی به حد مکبث، انسان را با چهرهٔ بی‌رحم خویشتنِ خویش روبرو نمی‌سازد. این نمایشنامه، فراسوی یک داستان ساده دربارهٔ جاه‌طلبی و سقوط، کاوشی است عمیق در آن لحظهٔ شکننده که یک فکرِ گذرا—یک وسوسهٔ ناگهانی—میتواند سرنوشت را به پرتگاه جنون و تباهی بکشاند. شکسپیر با چیره‌دستیِ بی‌مانند، لحظهٔ مواجههٔ مکبث با پیشگوییِ مبهم و دوپهلوی جادوگران را به تصویر میکشد؛ پیشگوییای که نه یک سرنوشتِ محتوم، که آیینه‌ای است برای تمایلاتِ نهانِ قهرمان. وقتی کلماتِ مهآلودِ جادوگران، این الهگان سرنوشت، زمزمه وسوسه آلودی می‌کنند، مانند زهرِ تدریجی، ذهنِ مکبث را میفریبند و او را به ژرفای تردیدها و خیالپردازیهای مرگبار میکشانند. 

اما مکبث تنها نیست. حضور لیدی مکبث، همچون سایه‌ای تسلی‌ناپذیر، این تراژدی را به یکی از پیچیده‌ترین روابطِ زناشویی در ادبیات بدل میکند. او که در آغاز با شهامتی بیرحمانه، تردیدهای شوهرش را به تیغِ اراده میبرد، خود نیز به تدریج در گردابِ گناهی که برانگیخته است، غرق میشود.

تردیدهای پیش از جنایت، صحنههایی از تقلای درونیِ مکبث را پیش چشم میگذارد که گویی شکسپیر با قلمی از آتش، روانِ انسان را بر صحنه نقش زده است. مکبث میداند که چه میکند، اما نمیتواند در برابر وسوسهٔ تاج مقاومت کند—وسوسهای که هرچه به آن نزدیکتر میشود، تهیتر و پوچتر مینماید. این همان تناقضِ ویرانگر است: او برای رسیدن به چیزی دست به جنایت میزند که در لحظهٔ دستیابی، دیگر هیچ ارزشی ندارد.



شکسپیر در این نمایشنامه از هیچ عنصری برای تشدید اضطراب درونی شخصیت‌ها فروگذار نکرده است: از گفتگوهای بریده‌بریده و ناتمام گرفته تا تصاویر تکراری خون و تاریکی، همه و همه فضایی از تشویش وجودی می‌آفرینند که تماشاگر را تا اعماق وحشت همراهی می‌کند. حتی طبیعت در این نمایشنامه بی‌طرف نیست: شب‌هایی که بی‌پایان مینمایند، جغدهایی که به مرگ نوحه‌سرایی می‌کنند، و جنگلی که به سوی دژ مکبث می‌خزد — همه نشانه‌هایی از آشفتگی کیهانی‌اند که در پی فروپاشی نظم اخلاقی رخ می‌نمایانند.  

در پناه خرد
      
23

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.