یادداشت motahare ghaderi
1401/10/15
نمی تونم بگم داستان خوبی بود وحتی نمی تونم بگم داستان بدی بود. یه چیزی بودکه ابتداش به دل می نشست اما بعد کم کم عادی می شد و اواخرش حوصله سر بر.و این که هیچ چیزی نداشت که بخواد کنجکاوت کنه برای ادامه دادن.یه خط صاف . هر کدوممون یه سری سختیا تو زندگیمون داریم که باعث میشه فک کنیم :"زندگی از این سخت تر هم میشه؟" و توی این داستان با سه تا آدم مواجه میشیم که هر کدومشون به تنهایی همین فکر رو می کنن هر چند از نظر دو نفر دیگه زندگی اون آدم به بدی مال خودشون نیست.مث اینه که جداگانه بشینی پای غرغر های سه تا آدم متفاوت که هیچ راهی برای دردسراشون پیدا می کنن در حالی که تو خیلی بدیهی برات به نظر می رسه که:"ایناهاش!اینه راه حل مشکلت"،ولی اون آدم انقدر سردرگرمه توی زندگیش که نمی تونه این بداهت رو ببینه و درک کنه.و این تنها چیز جالب داستان برای من بود.که اگه منم نفر چهارم این داستان بودم و ناله های مختص خودم رو داشتم از نظر دیگران چقد بدیهی میشد مشکلاتم حل شه؟؟ و مشتاق شدم بشینم پای داستان خودم ،عینهو یه غریبه و ببینم کچای کار ایراد داره،کدوم فکرم احمقانه س؟یا خودخواهانه یا چیو نمی بینم که اینطوره بدی داستانش اونجاش بود که هیچ کدوم از آدماش سعی خاصی نداشت برای پیدا کردن راه حل.فقط تسلیم شدگی بود و تکرار .خیلی تکرار داشت داستان.خصوصا داستان شبانه که 30 ،40 صفحه میخونی راجع بهش بدون اینکه چیز جدیدی راجع بهش بفهمی.فقط تکرار و تکرار و تکرار دوست داشتم یه جور دیگه داستانو پیش می برد ولی چند جمله ی پایانی داستان رو هم دوست داشتم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.