یادداشت Han
1401/2/10
تقدیر چیست ؟ ممکن است در ناممکن ترین حالت ها غیر قابل تصور ترین اتفاقات رخ دهد ؟. یا زندگی مثل یک روال عادی در حال جریان است ، که هیچ اتفاقی شامل حالش نمی شود ؟ همانطور که ارمیا مهندسی عمران می خواند و خانواده ای ثروتمند دارد که با جنگ میانه خوبی ندارند دارد و مصطفی پسری که در مغازه پدر خود کار می کند و در جنوب تهران زندگی می کند ، با ارمیا آشنا و تبدیل به بهترین دوستان و بهترین همسنگری می شوند . اما نقش تقدیر اینجا می درخشد جایی که مصطفی شهید می شود و این ارمیا است که تنها می ماند و در میان سیل عظیمی از غصه در حال غرق شدن است … این کتاب جزو بهترین کتاب هایی بود که در ژانر دفاع مقدس خوانده ام و به حدی داستان جذابی داشت که خواننده نمی توانست آن را رها کند . نوع قلم آقای امیرخانی در این کتاب روان و قابل فهم بود همچنین قلمش جذاب بود و باعث ترغیب خواننده می شد . خود داستان موضوع جذابی داشت . و من تا بحال کتابی با این موضوع نخوانده بودم و نتایج مفیدی داشت . و دوستی پسری از شمال تهران با پسری از جنوب و اتفاقات بین آن دو داستان کتاب را هیجان انگیز کرده بود و من به عنوان خواننده جذبش شدم . پیرنگ کتاب خیلی منظم و کامل بود . شروع کتاب ترغیب کننده بود و عادی و یکنواخت شروع نشده بود . گره های داستان به موقع ایجاد می شدند و همچنین به موقع باز می شدند . اما بعضی از گره های کوچک طولدار بودند یعنی کمی دیر باز می شدند که این امر قابل بخشش است . پایان این کتاب نسبتا خوب بود و نویسنده کتاب را خوب جمع کرده بود . و گره اصلی داستان که درگیری ارمیا بود حل شده بود .روند داستان کمی کند بود . و میتوانست سریع تر بگذرد اما باز هم این عیب خیلی پر رنگ نیست و قابل بخشش است . شخصیت پردازی کتاب ترغیب کننده بود و توصیفات ظاهری و احساسات شخصیت قابل مشاهده بود چون داستان سوم شخص بود و شخصیت ارمیا خیلی پر رنگ بود و من با ارمیا آشنایی ذهنی داشتم . همچنین شخصیت ها خیلی زیاد نبودند که خواننده قاطی کند همان سطح عادی بود . نوع توصیف شخصیت را دوست داشتم و برایم جذاب بود. بعلاوه شخصیت مصطفی سبک زندگی اش هم خیلی خوب به قلم کشیده شده بود . و زمانی که نویسنده داشت درگیری ارمیا با خود را بیان می کرد خیلی توصیفات خوبی بکار بدره بود . یا توصیف شهادت مصطفی هم جذابیت بی نهایتی به کتاب افزوده بود . جلد کتاب پر مفهوم بود اما برای کسی که آن را تا بحال نخوانده بی معنا بود بر همین اساس می توانست بهتر باشد و من صرفا برای شهرت کتاب آن را انتخاب کردم تا جلدش . اسم کتاب هم برگرفته از شخصیت اصلی کتاب یعنی خود ارمیا بود که عادی و مثل بقیه کتاب ها بود . در کل کتاب خوبی بود و خواننده را خسته نمی کرد و وادارش می کرد تا آخر کتاب را بخواند . « خاک های جنوب مثل چشم عاشق بودند ، وقتی خوب گریه کرده باشد . سرخ و وسیع »
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.