یادداشت سهیل خرسند

شنل پاره
        گفتار اندر معرفیِ نویسنده
نینا بربروا، در سال ۱۹۰۱ در روسیه دیده به جهان گشود و می‌توان او را زاده‌ی انقلابِ اکتبر دانست.
بربروا در خانواده‌ای مرفه می‌زیست و با فقر هیچ‌گونه اشنایی نداشت مگر خواندنِ داستان‌هایی در کتاب‌ها.
در نوجوانی شاهدِ انقلاب و فروپاشی نظامِ حاکم بود و نهایتا با توجه به فشارهای مختلف ناچار به ترکِ سرزمینِ مادری نمود و این کتاب نیز تا بخشِ زیادی تحتِ تاثیرِ زندگیِ شخصیِ او قرار دارد.

گفتار اندر ترجمه‌ی کتاب
فاطمه ولیانی، این کتاب را از ترجمه‌ی فرانسوی به زبان فارسی ترجمه کرده است و البته خودِ او در یادداشتی در ابتدای کتاب آرزو کرده که شخصی این کتاب را از زبان اصلی به فارسی ترجمه نماید!
متنِ کتاب روان بود اما حقیقتا اگر شخصی این کتاب را بدون جلد و بی‌نام تحویل من می‌داد و می‌خواندمش در انتها به دنبالِ نامِ نویسنده بین نویسندگانِ ایرانی می گشتم چون در هیچ جمله‌ای از کتاب حس نمی‌کردم این کتاب کتابی‌ست نوشته‌ی یک روس، چون متون و ساختار جملات کاملا در اثرِ ترجمه فارسی‌سازی شده بود. ضمنا در بخش‌هایی از کتاب مترجم برای جلوگیری از ممیزی اقدام به خودسانسوری نموده بود و این پدیده‌ی «خودسانسوری» برای من به حدی حال بهم زنه که خود ممیزی‌های وزارت ارشاد نیست.

گفتار اندر داستانِ کتاب
داستانِ این کتاب به دو بخش(فصل) تقسیم شده است: بخش اول به زندگیِ شخصیتِ اولِ رمان تا سنِ ۱۳ سالگی در روسیه و بخش دوم به زندگیِ او پس از سفر با عمه و پدرش به فرانسه و ۱۶ سال زندگیِ پر فراز و نشیبش در آنجا.
الکساندرا اِوگنیونا(ساشا) دختری ۱۳ساله است که در خانه‌ای با خواهرِ بزرگترش(آریان) و پدر و مادرش زندگی می‌کند. به شکلی که در کتاب می‌خوانیم مادرش را در اثرِ بیماری از دست می‌دهد و خواهرش نیز که عاشق شده تصمیم به ترکِ خانه و زندگی با مردِ متاهلی به نام «سرگی سرگیوویچ سامیونف» می‌گیرد.
ماجراها و اتفاقاتِ دورانِ تنهاییِ ساشا در غیاب مادر و خواهرش در کنارِ پدرِ دیوانه‌اش را می‌خوانیم تا اینکه به یکباره می بینیم ساشا در فصل دوم کتاب با عمه و پدرش رهسپارِ ترکِ سرزمین مادری به فرانسه شده‌ است.
در آنجا به شکلی که در کتاب می‌خوانیم در خشک‌شویی مشغول به کار می‌شود و ۹ سال به اطوکشی و همانند برخی از فرانسوی‌ها ضمن دوری جستن از تمامِ لذایذ زندگی از قبیلِ خوردن، پوشیدن و تفریح اقدام به پس‌اندازِ بی‌هدفِ پول می‌کند اما بخشِ کوچکی از این پس‌اندازها هم حتی خرجِ یک لذتِ کوتاه برای او نمی‌شود تا اینکه ... .

گفتار اندر کلیاتِ کتاب
نویسنده با نوشتنِ این رمانِ کوتاه چه می‌خواست بگوید؟!؟
شخصیتِ کتاب با مثل همه‌ی ما زمانی در کودکی با آرزوهای گاه بلندپروایانه می‌زیست و فکر می‌کرد دنیای بزرگسالی دنیایی‌ست رنگی پر ستاره‌های چشمک‌زن در آسمانِ شب!
قد کشید، بزرگ شد، سفر کرد، بالغ شد، کار کرد و مزه‌ی بدست آوردنِ پول را چشید اما زندگی نکرد!
وقتی این بخش از کتاب را می‌خواندم تازه به این فکر افتادم که وقتی یک کشور از ثباتِ اقتصادی، سیاسی و اجتماعی برخوردار نباشد چقدر مردمانش در تنگنا قرار می‌گیرند و چقدر مجبور می‌شوند از زندگی کردن دور شوند!
براستی ما ایرانی‌ها چقدر زندگی می‌کنیم؟ اصلا در زندگی پس انداز می‌توانیم بکنیم؟ گیریم که کردیم آخرش که چه؟!؟ خب معلومه آخرش همان آخرِ این داستانه و جواب خودم را با جمله‌ای از کتاب می‌دهم:
"چنين بود و چنين هست هنوز، زندگىِ من ."

نقل‌قول نامه
"آدم‌ها هردم فرّارتر می‌شوند. وقتی در حالِ رفتن می‌بینیمشان، تصور می‌کنیم به زودی باز خواهند گشت اما... ."

"به راستی می‌توان از بزرگواری صحبت کرد وقتی فقر و حقارت آن‌را حقیقتا غیرممکن می‌سازد؟"

"ولى بهتر بود با ديگران بخندم تا تنها، در اتاقى كه در تمام طول زمستان گرم نمى شد، زير پتوى نازك راه راهى سر را در بالشى سفت ببرم و بگريم.
چنين بود و چنين هست هنوز، زندگى من ."

کارنامه
اولا یک ستاره کم می‌کنم بابت اینکه از کتاب لذت نبردم، بخشی از این موضوع می‌تواند مربوط به ترجمه‌‌ای باشه که حس می‌کردم از یک نویسنده‌ی گمنامِ ضعیفِ ایرانی می‌خواندم و نه یک روس و این برای من از آن جهت مهمه که وقتی دست روی یک کتاب که نویسنده‌اش روس هست می‌گذارم به دنبالِ نزدیک شدن به زندگیِ مردمانش هستم و نه یک متن فارسی‌سازه شده.
دوما یک ستاره کم می‌کنم بابت اینکه از نظرِ من کتاب دارای استانداردهای مطلوبِ یک کتاب برای یک رمانِ کوتاه را نداشت، این استاندارد از نظر من یعنی: مقدمه‌ی کوتاه، آغاز ماجرا، اوجِ ماجرا، نتیجه‌ی ماجرا، سراشیبی و نهایتا خاتمه‌ی داستان. متاسفانه نویسنده از دید من از پس کار به خوبی بر نیامد و نهایتا ۳ستاره برای این رمانِ‌ کوتاه منظور می‌نمایم.
      

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.