یادداشت مرضیه نفری

        جامعه مخاطب رمان "کولی کنار آتش "کیست؟ این داستان برای چه کسانی نوشته شده است و نقطه‌ی تاثیرگذاری آن کجا خواهد بود؟ آیا طبقه‌ی فرودست جامعه می‌‌توانند جامعه مخاطب این کتاب باشند؟آیا این داستان می‌تواند زندگی کولی‌ها را تغییر دهد؟ با توجه به اینکه طبق داستان، سوادآموزی جایگاهی در بین کولی‌ها ندارد، پس آنها خواننده این کتاب نیستند. آیا این داستان برای عموم مردم نوشته شده است؟ نشانه‌گذاری‌های فراوان در متن، استفاده از رئالیسم جادویی و گروه‌های اجتماعی مختلفی که در داستان معرفی می‌شوند و سبک روایت داستان، نشان می‌دهد که مخاطب این کتاب قشر فرهیخته و داستان‌خوان حرفه‌ای می‌باشد. به نظر می‌‌رسد طبقه مهمی ‌‌از اجتماع که اتفاقا می‌‌توانست مخاطب واقعی این کتاب باشد، نادیده گرفته شده است. طبقه‌ی متوسط اجتماعی، به صورت طیف‌هایی هستند كه در نوسان بین طبقه‌ی فرادست و فرودست است. قشر متوسط در جوامع بشری به عنوان ستون فقرات جامعه شناخته می‌‌شود. 
پیچیدگی داستان و همراه نشدن فرم و محتوا باعث می‌شود این داستان برای قشر متوسط نباشد. انتخاب سبک رئالیسم جادویی برای این کتاب آن را با پیچیدگی‌هایی مواجه کرده است که لذت و حظ داستانی را از بین می‌برد. این داستان اگر با فرمی ‌‌‌دیگر نوشته می‌شد، می‌توانست بسیار مورد توجه قرار بگیرد. به جز فرم، تغییر مکرر زاویه دید، باعث سرگردانی خواننده می‌شود. گر چه این تغییرها ضروری به نظر نمی‌رسد و نویسنده می‌توانست با وحدت زاویه دید، داستانی روانتر و قابل فهم‌تر داشته باشد. 
به نظر می‌رسد این داستان برای مخاطب داستان‌خوان‌حرفه‌ای و فرهیخته نوشته شده است. باید پرسید آیا مخاطب فرهیخته این دغدغه را دارد؟ شاید سوال بهتر این باشد موضوع کتاب و دغدغه‌ای که نویسنده دارد چیست؟ 
•	رسم و رسومات غلط قبیله‌ای و طایفه‌ای
•	تبعیض جنسیتی
•	باورهای زن‌ستیزانه مذهبی
•	اعتراض به بی‌عدالتی‌های انسانی
•	جنبش‌های عدالت‌طلبانه
رمان کولی کنار آتش شبیه قطعات پازلی است که از هم جدا افتاده‌اند و نمی‌توانند مفهوم واحدی را به خواننده منتقل کند. داستان گرانیگاه ندارد. فصل‌های پایانی داستان را می‌توان به راحتی از داستان حذف کرد. گویی نویسنده نگران این دغذغه‌ها بوده و سعی کرده به هر قیمتی که شده آنها را در این داستان بگنجاند. از طرفی دیدگاه نویسنده و ایده اولیه کار قابل استحلال نیست. در ابتدای داستان شاهد دختر جوانی هستیم به نام آینه که برای رسیدن به مرد مورد علاقه از قبیله رانده می‌شود و آواره غربت می‌شود اما در ادامه داستان با وجود همه ظلم‌هایی که در حق او انجام شده است باز هم حسرت می‌خورد چرا از آنها جدا شد، باز هم دنبال پیوستن به آنهاست. گویا هیچ رویایی برای زندگی آزاد و مستقل ندارد. فقط به دنبال مانس است در حالی که کهن الگوی جستجو در بخش‌هایی از داستان به دست فراموشی سپرده می‌شود. آینه تماشاگری است که فقط نظاره می‌کند، ما جسارت انتخاب، تصمیم و کنشگری را در او نمی‌بینیم. رشد و بلوغ فکری خاصی را در او مشاهده نمی‌کنیم.  علاوه بر اینکه فضای تهران، حرکت‌های دانشجویی، سوق دادن آینه به نقاشی، کلیسا و فصل‌های پایانی کتاب را قطعه‌ای جدا از این داستان می‌بینم. گویی نویسنده فصل تهران را بعدا به کار چسبانده است تا از تحولات سیاسی و اجتماعی جانماند. 
نگارنده عقاید خود را در قالب داستان برای خواننده به تصویر کشیده است با توجه به پایان داستان و سرنوشت شخصیت‌ها هدف و آرزوی زن ایرانی از نگاه نویسنده کتاب چیست؟ چرا نیلی شخصیت فرهیخته داستان؛ مبارزه را رها می‌کند و وطن را ترک می‌نماید؟ آینه هم بر حسب اتفاق، نه انتخاب، به سمت نقاشی کشانده می‌شود، اما چگونه می‌توان آینه را به عنوان هنرمند و نقاش پذیرفت ؟ هنر مقوله‌ای است آمیخته با تفکر و جهان‌بینی. آیا ما این رشد و تعالی را در مورد آینه می‌بینیم؟ علاوه بر اینکه آینه و خانواده و قبیله‌اش جز قشر فرودست بوده‌اند، این قشر در صورت ارتقا وارد طبقه متوسط جامعه می‌‌شود. به همین خاطر ما نمی‌‌توانیم به راحتی آینه را جز قشر فرهیخته بپذیریم.
هوشمندی که نویسنده به خرج داده ، استفاده از کشیش یوحنا می‌باشد. در تاریخ آمده که کشیش یوحنا از تبار یکی از سه مغ ایرانی بود که در انجیل به آن اشاره شده است. او در گنجینه خود آینه ای داشت که میتوانست سرزمینهایش را در آن ببیند. انتخاب کشیش یوحنا و ارتباط معنادار نام آینه تحسین خواننده را برمی‌انگیزاند.
      
2

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.