یادداشت
1401/12/15
3.7
15
جلال آریان در ماه دوم جنگ به خاطر رسیدگی به وضعیت خواهرزادهاش که تو کماست به فرانسه میره. اونجا با جمع ایرانیهای مقیم اونجا دیدار میکنه و یک به یک اونها رو برای خواننده توضیح میده. این کلیت داستانه. موضوع داستان بد نیست. دربارهی هنرمندها و سیاستمدارها و نظامیهایی هست که بعد از انقلاب از ایران رفتند. شاید دید جالبی هم داره اما بعضی جاها خیلی جانبدارانه به نظر میرسه. مثلاً شخصیت قاسم یزدانی دوست داشتنی توصیف میشه چرا که انقلابیه! . رمان رگههایی از رمانهای پروفروش عامهپسند (بست سلر) داره هر چند من این رو بد نمیدونم و به نظرم این یه قدرته که شما بتونید یک رمان خوب بنویسید و عامهپسند هم باشه اما این رمان بعضی جاها باعث خستگی میشد. رمان پر بود از کلیشهها... در حالیکه جلال با شخصیتهای مختلفی رو به رو میشه با همه میره کافه میشینه و صحبت میکنه. هیچ خلاقیتی در صحنهها (جز در فصل اول که از ایران خارج میشن) به خرج نمیده. ثریا در اغماست مثل «نسل تون به تون شده» مهاجرها و تا آخر هم در اغما میمونه اما هیچ وجه شبهی (جز وضعیت پزشکیش) بین این نسل با ثریا دیده نمیشه. از طرف دیگه پیرنگ رمان خیلی شبیه پیرنگ رمان «همچنان خورشید طلوع میکند» همینگوی هست فقط کمی ایرانیزه شده.تو هر دو شخصیتهای داستان پس از یک رویداد مهم تو زندگیشون تو پاریس جمع میشن... شخصیت لیلا آزاده و رابطهش با برت به صورت خیلی کمرنگتری شبیه به برت توی رمان همینگوی هست. بزرگترین فرق این رمان با رمان همینگوی شخصیتپردازیه. شخصیتپردازی ضعیف بود. اکثر آدمها لحن و تیکه کلامهاشون یکی بود... جز شخصیت لیلا آزاده بقیهی اونها شخصیتهای تک بعدی و ثابتی داشتند. لیلا آزاده هم تنها لغزشهای فکریش تا حدودی دو بعد به شخصیتش داده بود. در کل رمان خیلی خوبی نبود بین 2 و 3 گیر کردم و بهش 3 دادم. C'est la vie.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.