یادداشت dream.m

dream.m

dream.m

دیروز

        شما اگه یه خرگوش دومتری سفید بودید که کلی توانایی خارق العاده داره، میتونه زمان رو متوقف و آینده رو پیشگویی کنه، و همه جا همراهم دوستش میره، اسمتون چی بود؟
............
نمایشنامه "هاروی" اثر "مری چیس" نویسنده ایرلندی تبار امریکایی عه که برای نوشتن این نمایشنامه جایزه پولیتزر رو برده این نمایشنامه بارها روی صحنه رفته و به فیلم هم تبدیل شده و همواره با تحسین تماشاگران همراه بوده.
داستان نمایش درباره یک مرد میانساله که یه دوست خیالی شکل خرگوش سفید دومتری داره به اسم هاروی. اونها باهم خیلی خوشن ولی این موضوع برای خواهر و خواهرزاده مرد باعث دردسر شده و اونها رو به این فکر میندازه که مرد( الوود) رو درمان کنن. بنابراین می‌برنش به بیمارستان روانی تا زیر نظر دکتر چارلی درمان بشه. اونجا اتفاقات کمدی باحالی میوفته که در نهایت باعث میشه دکتر چارلی هم هاروی رو ببینه، بفهمه چه توانایی هایی داره و بخواد اونو بعنوان دوست خودش داشته باشه. این فقط دکتر چارلی و الوود نیستن که هاروی رو میبینن، خواهر الوود و عده ای دیگه هم اونو دیدن ولی معمولا کسی جرات نمیکنه اعتراف کنه چون از واکنش دیگران میترسن. این بین فقط الوود نگران قضاوت دیگران نیست و حتی با کمال میل، هاروی رو به همه دوستانش معرفی میکنه.
.......
چیزی که مری چیس توی این نمایشنامه سعی میکنه بگه، به عقیده من، اینه که زندگی پره از شادی های کوچیک که ما با جستجو کردن میتونیم اونها رو پیدا کنیم. و فرصت های بینهایت زیادی برای خوشبختی توی زندگی وجود داره که ما به راحتی اونها رو با جدی بودن و معمولی زندگی کردن، از دست میدیم. 
الوودِ داستانِ مری چیس، دنبال معجزه توی زندگیش نبود، چون اون خودش معجزه بود. اون میخواست خودش باشه. اون با قلب ساده و مهربونش، مثل یه معجزه، میتونست با همه دوست بشه و توی وجود هرکسی چیز خوشایندی پیدا میکرد تا اونو تحسین کنه. اون هاروی رو بخاطر همین روحیه به دست آورد. 
من فکر میکنم معجزه همیشه به سراغ ما میاد و فقط باید بهش ایمان داشته باشیم. ذهنمون و قلبمون رو باز کنیم و منتظر باشیم هاروی خودمون رو یه شب که به تیر چراغ برق تکیه زده ببینیم که داره بهمون لبخند میزنه. و بعد دستشو بگیریم ببریم خونه .
کسی چه میدونه، شاید منم هاروی زندگی یه نفر باشم. اگر براتون اتفاق بیوفتم، منو باور میکنید؟
...........
خب اجازه بدید یه چیز باحال درباره انگیزه خانم چیس از نوشتن این نمایشنامه بگم.
اولیش برمیگرده به رویایی که خانم چیس میبینه. اون یک شب توی خواب میبینه که یک خرگوش سفید بزرگ دنبال یک دکتر روانپزشک کرده. و بعد یاد قصه هایی میوفته که داییش توی بچگی از پوکاها تعریف میکرده.( پوکاها خرگوش های سفید شیطون توی افسانه های سلتی هستن.) و اینا رو باهم میکس میکنه تا ازشون داستان بسازه.
دومیش موضوع الهام بخشش هم همسایه بیوه اش بوده که دوتا پسرش رو در جنگ از دست داده بوده و دچار اختلال پی‌تی‌اس‌دی شده بوده . و خانم چیس خیلی دلش میخواسته بتونه دوباره اون خانم رو بخندونه.
این شده که این نمایشنامه رو بعد دوسال کار و تلاش نوشته و ازش شاهکار دراورده .
پس همینجوری که بقیه دوستام گفتم، رویاهاتون، یا حتی کابوس ها رو جدی بگیرید و ازش پول دربیارید.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.