یادداشت فائزه 🦋 🌀
دیروز

چیزی که از همان ابتدای نمایشنامه توجهم را جلب کرد، باغ بود. در بخش اول، که شاید بشه گفت صحنهی اول نمایش، باغ دکتر کوک بهعنوان باغی زیبا و معروف معرفی میشه، طوری که حتی در اخبار هم ازش گفته شده. این تصویر از یک فضای ایدهآل، من رو جذب کرد. اما هرچه جلوتر رفتم، فهمیدم که این باغ فقط یک باغ نیست؛ نماد کل شهره. شهری که از بیرون کامل و زیبا بهنظر میرسه، ولی از درون پر از فساد و نادیدهگرفتهشدنه. و جالب اینجاست که همین وضعیتِ ظاهراً «کامل»، دقیقاً بهخاطر همون فساد پنهانی بهوجود اومده؛ فسادی که هیچکس در موردش حرفی نمیزنه. در مورد شخصیت دکتر کوک، نمیتونم بگم کاملاً باهاش مخالف بودم. در مقطعی از داستان، حس کردم که دارم درکش میکنم. نمیخوام داستان رو لو بدم، ولی این نمایشنامه باعث شد به این فکر کنم که «آیا کسی مثل دکتر کوک واقعاً آدم بدیه؟» همین سؤال، به نظرم قلب نمایشنامهست: به چالش کشیدن باورهای اخلاقی ما. تصمیمگیری دربارهی خوبی و بدی همیشه ساده نیست، و این نمایش خیلی خوب این پیچیدگی رو نشون میده. در مورد پایان نمایش، به نظرم فوقالعاده بود. دقیقاً همون پایانی بود که این داستان لازم داشت. هم منطقی بود، هم تاثیرگذار. نمیتونم پایان بهتری برای این نمایشنامه تصور کنم. موضوعاتی که این نمایشنامه بهشون میپردازه، کاملاً با زندگی واقعی مرتبط هستن. تصمیمگیری بین «درست» و «نادرست» همیشه واضح و راحت نیست. خیلی از موقعیتهای اخلاقی مبهم هستن، و بعضی از اونها رو حتی متوجه نمیشیم که داریم تجربهشون میکنیم. من این نمایشنامه رو در یک روز خوندم، حدود دو ساعت زمان برد و بهنظرم کاملاً ارزشش رو داشت. اگر کسی به خوندن نمایشنامه علاقه داره، حتماً این یکی رو پیشنهاد میکنم. ضمن اینکه از مجموعهی نمایشنامههایی که نشر بیدگل منتشر کرده، خیلی خوشم میآد. دارن کار فوقالعادهای انجام میدن. در یک جمله اگر بخوام بگم چرا این نمایشنامه رو دوست داشتم: چون اخلاقی نیست، واقعیه.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.