یادداشت مینا
1404/2/23
فعلا فقط در مورد نمایشنامهی الکترا نظرمو مینویسم. چون کتاب رو فقط برای خوندن همین یکی خریده بودم و فعلا قصدی برای خوندن باقی نمایشنامههای سوفوکل ندارم، دست کم نه تا وقتی ایلیاد رو نخوندم و یه بازخوانی از ادیسه انجام ندادم. این نمایشنامه رو در تکمیل داستان سهگانهی اورستیا از آیسخولوس خوندم و میخواستم ببینم سوفوکل داستان انتقام اورستس رو، که آیسخولوس در بخش دوم اورستیا، در نمایشنامهی نیاز آوران اورده، چجوری تعریف کرده. من لحن آیسخولوس رو خیلی بیشتر از سوفوکل دوست داشتم. این نمایشنامه خوب بود ولی اونقدر هم برام جذاب نبود راستش. نه حس شعرخوانی بهم میداد، نه حس نمایشنامه خوانی، بیشتر مثل این بود که دیالوگ های فوقالعاده طولانی چند نفر رو بخونم و با اینکه ابهامی نداشت، ولی اون لذت خاص رو هم نداشت. صحنه جلو چشمم نبود. ترجمه خوب و تمیز بود و به مشکلی برنخوردم. دستشون درد نکنه واقعاً همچین متنای سنگین کهنی رو با این سختی به فارسی درمیارن. فقط یه مسئله برام سوال بود که چرا با اینکه مترجم در مقدمه گفته لحن و سبک سوفوکل خیلی روون بوده، انقدر از معادلهای سنگین عربی واسه بعضی کلماتی که هیچ لزومی نداشتن، استفاده شده بود. منظورم از معادل سنگین دقیقا اینه که میگفتم: این کلمه رو به عمرم ندیدم. یا حدس میزنم جمع مکسر فلان کلمه باشه ولی اون صورت رو هیچوقت تا به حال ندیده بودم. و خب یه چننند باری (شایدم یکم بیشتر) کارم گیر فرهنگنامه افتاد که خب البته مسئلهای نیست و کلا خیلی راضیم از ترجمه ایشون. یکم غرغر (با اسپویل): الکترا هم از اول تا اخر نمایشنامه داره یکسره گریه و شکوه میکنه. یا زانوی غم بغل گرفته یا اینور اونور میره و بلند بلند برای مرگ پدر (و بعد برادرش) و امیدهای برباد رفته سوگواری میکنه. هر کیم میاد کمکش کنه یا دلداریش بده میگه برین پی کارتون میخوام به درد خودم بمیرم. و مثل اینکه سالهاست بساطش همینه... اگه میشد اونی که اسمش رو عنوان نمایشنامهست یکم بیشتر دستش تو کار باشه... بگذریم. نکتهی جالب داستان برام (بازم هشدار اسپویل) تقابل بین الکترا و خواهرش بود. یکی میخواد زنده بمونه و به آینده امید داشته باشه، پس حاضره جلوی قاتلای پدرش سر خم کنه و وانمود کنه که دشمنشون نیست. یکی (الکترا) یکسره با مادرش چپ میوفته، و اندوهشو پنهان نمیکنه و مرتب میگه ترجیح میده بمیره یا تا آخر عمر زندانی بشه تا اینکه ذلت بپذیره و دست از این سوگواری آشکار برداره، که یه نوع مبارزه دربرابر ظلم مادرش و معشوقهشه. یک جا هست که الکترا (بعد ازینکه خبر دروغین مرگ برادرش اورستس رو میشنوه، و امیدش به اومدن ناجی از بین میره) به خواهرش میگه بیا بریم خودمون قاتلان پدرمون رو بکشیم. فقط تصور کن مردم چی میگن! میگن این دو خواهر دست تنها رفتن و انتقام مرگ پدرشونو گرفتن! چه ارج و قربی پیدا میکنیم! و بعد خواهرش میگه چه فرقی داره مردم بعدش چی بگن، وقتی قبلش به خواری و خفت جون داده باشیم؟ (انصافا خیلی تقابل شون برام جالبه. یاد یه واقعهی مذهبی هم میفتم که همگی میدونیم.) خواننده اینجور وقتا ناخودآگاه روحیهی آزادیطلب و وفادار الکترا رو ستایش میکنه و در عوض خواهر دیگه رو سرزنش میکنه. ولی در عمل میبینیم که همین روحیهی «من نه اندوهمو پنهان میکنم نه خوشحالیمو و همهش هم به قصد رنجوندن دشمن» نزدیک بود کار دستشون بده و باعث بشه نقشهی اورستس لو بره و نتونن انتقام مرگ پدرشون رو بگیرن. پس با اینکه الکترا درنهایت به چیزی که آرزوشو داشت میرسه، ولی چیزی که باعث پیروزیشون شد، همون روش «خویشتنداری، پنهان نگه داشتن احساسات، و وانمود به دوستی با دشمن تا زمانی که موقع مناسب عمل فرا برسه» بود. روشی که به نظرات خواهر منطقیترِ الکترا خیلی بیشتر شباهت داشت.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.