یادداشت پریا
1401/12/15
کتاب را سالها پیش خواندهام و بعضی روایتهایش را دوست داشتهام. اینبار با قلب دومی در بطنم، بازش میکنم و همان اول «شکوفهی سیب» و این حجم از رمانتیک جلوه دادن بارداری میزند تو صورتم... اولین بار که به دکتر زنان مراجعه میکنم، در اوایل پنج هفتگی، میگوید جنین توی دلم به اندازهی یک ارزن است. این ارزن کوچک اما تمام بدنم را تصاحب کرده. به هم ریختن معده از هفتهی چهارم به سراغم میآید و حالت تهوع از هفتهی پنجم. صبح تا شب حالت تهوع دارم و نسبت به بوها و غذاها حساس شدهام: بوی نان، بوی چای، بوی غذای در حال پخت، بوی گل رز، بوی مایع دستشویی و ... به هفتهی ششم که میرسم به جز ماست و سیب و موز هر چه میخورم برمیگردانم. یکی دو هفته با این رژیم ادامه میدهم تا دوای دردم را کشف میکنم: آش رشته و قرمهسبزی. دو سه هفته به جز این دو غذا چیز دیگری از گلویم پایین نمیرود. وبلاگها و سایتهای بارداری همه توصیه کردهاند که صبحها بعد از بیدار شدن بلافاصله از جای خود بلند نشوید، اول کمی بیسکوییت بخورید تا حالت تهوع صبحگاهی کمتر شود. من اما هر روز، سر ساعت شش صبح از خواب بیدار میشوم تا برگردانم. یعنی تا چشمهایم را باز میکنم، برمیگردانم. بعد صبحانهی مختصری میخورم و نیم ساعته برمیگردانمش. اگر خوششانس باشم صبحانهی دوم توی دلم میماند. اگر نه، وقتی برای رفتن به سر کار آماده شدهام، صبحانهی دوم را هم برمیگردانم. قرمهسبزی ناهار توی دلم میماند، اما معمولاً در راه برگشت ماشین زده میشوم و توی ماشین، یا به محض ورود به خانه دوباره برمیگردانم. و این اتفاق هر روز تکرار میشود. قرص دیمیترون هیچ تأثیری ندارد. به عمرم لب به کله پاچه و اینها نزدهام، اما به توصیهی چند نفر سیرابی را امتحان میکنم. چشمهایم را میبندم و میجوم و قورت میدهم و سر میکشم و به قد یک روز برنمیگردانم. میگویند باید چندبار بخورم که اثر کند، اما دفعهی دوم که سیرابی را امتحان میکنم، دو ساعت بعد برمیگردانمش. قرص زنجبیل هم همینطور، هر درمانی نهایتاً یک روز جواب میدهد و تمام. دکترم میگوید تا پایان ماه چهارم تحمل کنم و جوری در مورد این ده هفتهی باقیمانده صحبت میکند، انگار ده ساعت است. میدانم بارداری هر کسی منحصر به فرد است و خیلیها بارداری راحتی دارند، اما بارداری سختتر از من هم هست: دخترخالهام بعضی روزها تا شش بار برمیگرداند، یکی از دوستانم سرکلاژ کرد و استراحت مطلق داشت، آن یکی ریسک سندرم داون بالایی داشت و تا جواب آمینوسنتز بیاید، ده روز دلش مثل سیر و سرکه میجوشید و اینها همه مال سه ماه اول است، قبل از اینکه سنگین بشوند و به ماههای پایانی برسند، قبل از تولد بچه، عوارض زایمان، هشت هفتهی اول که به بیخوابی میگذرد، افسردگی پس از زایمان و ... که هرکدام حکایت دیگری دارند. و جای آدمهای شبیه ما و تجربههایمان در این کتاب خالیست.
(0/1000)
مرجان رنجبر
1401/12/15
0