یادداشت فاطمه مجاب
1401/10/5
4.2
17
فکر کردم همین الان که کتاب «ماده تاریک» رو تموم کردم چند خطی ازش بنویسم. تلاش میکنم اسپویل نداشته باشه. مدتی قبل خلاصهای ازش شنیده بودم و حین خوندنش گاهی فکر میکردم اگر بدون این اطلاعات کتاب رو شروع میکردم لذت بیشتری میبردم. خب، احتمالا این اتفاق در یک دنیای موازی افتاده! دنیای موازی دیگهای هم هست که در اون نه خلاصهای شنیدم و نه کتابی خوندم :)) اما در این دنیا، شنیدن اون خلاصه من رو جذب کتاب کرد و انصافا هم چیزی که شنیده بودم همهی داستان نبود. داستان پر از اتفاقات شگفتانگیز قابل پیشبینی و غیر قابل پیشبینی بود و بهطور کلی از ایدهش و از خود داستان لذت زیادی بردم. (بعضی جاها هم همراه با شخصیت جیسون حسابی ترسیدم!) خیلی وقت بود کتابی اینقدر منو با خودش نکشونده بود. هرچند داستان باگهایی هم داشت به نظرم. نه اینکه بخوام بگم با علم در تناقض بود، بلکه نسبت به فضایی که خود داستان خلق کرده بود تناقضهایی به نظرم میرسید. پایان کتاب هم به نظرم میتونست جور متفاوتی پیش بیاد... امیدوارم در دنیای دیگهای بلیک کراوچ یکی دو صفحهی پایانی رو جور دیگهای نوشته باشه و منم اونجا خوشحال باشم از اینکه حدسم درست از آب دراومده! -همونطور که مشخصه فضای کتاب کاملا بر من تاثیرشو گذاشته :)) و اما چی یاد گرفتم؟ اینکه انتخابهای منِ انسان میتونن من رو به مسیرهای خیلی متفاوتی ببرن در حدی که شخصیتم چیز متفاوتی بشه. گاهی حسرت راههای نرفته رو میخورم اما در نهایت هر انتخابی مزایایی داره و تبعاتی، دستاوردهایی و از دست دادنهایی. پس شاید به جای فکر به گذشته بهتر باشه تمرکزم رو بیارم رو انتخاب این لحظهم. + کتاب رو که شروع کردم اینجا کامنت گذاشتم که کاور کتاب به اشتباه ثبت شده (الان حذفش کردم که بتونم این یادداشت رو از اول بذارم). اما همچنان کاور همونه و هر بار باید چشمم به این باشگاه پنج صبحیها بیفته :)) لطفا رسیدگی کنید، متشکرم :)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.