یادداشت دختر خونده ی سیلکو:)
5 روز پیش
دوسش داشتم، اونم خیلی:) چرا؟ شاید چون لیتوانی منو یاد ایران مینداخت. کشوری که خسته بود از زورگوییه بقیه، از محدود بودن اما مردمش با زور میجنگیدن و تو سختی ها کنار هم بودن و پشت همو خالی نمی کردن. من خودمو زیاد جای آدرا میزاشتم چون شخصیتش خیلی شبیه من بود (مخصوصا اوایل داستان) و وقتی تموم شدم یه لحظه حس کردم منم باهاش تموم شدم و دلم برای همه شخصیت ها تنگ میشه اونقدر که میتونم ساعت ها دربارهشون صحبت کنم؛ از لوکاس و پدرش روساکف، از آدرا و پدربزرگش بن، از میلدا و شاگرد کوچولوش رز... و دوستی قشنگشون. فک نمی کنم بتونم همه ی حسم به این کتاب رو اینجا بنویسم چون بعضی حس هارو رو نمیشه با کلمه توصیف کرد:)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.