یادداشت R.
1403/7/1
کنار رود پیدرا نشستم و گریه کردم آه خدایا، کاش می توانستم دلم را از سینه بیرون بکشم و به جریان آب بسپارم.. اگر این طور می شد دیگر نه درد و رنجی داشتم و نه خاطره ای.. امید است که اشک هایم جاری و در دور دست ها به هم بپیوندند تا عشقم هرگز نفهمد که برای او گریه کرده ام.. غم و اندوه پایان همه قصه هاست.. *** ترجمه بهناز سلطانیه رو خوندم و خیلی خوب بود..
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.