یادداشت R.

R.

1403/7/1

کنار رود پیدرا نشستم و گریستم
        کنار رود پیدرا نشستم و گریه کردم



آه خدایا،
کاش می توانستم دلم را از سینه بیرون بکشم و به جریان آب بسپارم..
اگر این طور می شد دیگر نه درد و رنجی داشتم و نه خاطره ای..



امید است که اشک هایم جاری و در دور دست ها به هم بپیوندند تا عشقم هرگز نفهمد که برای او گریه کرده ام..



غم و اندوه پایان همه قصه هاست..

***

ترجمه بهناز سلطانیه رو خوندم و خیلی خوب بود..
      
16

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.