یادداشت هیوا

هیوا

هیوا

1403/12/13

        کتاب داستان پسر نوجوانی است به اسم جت که پس از اتفاق نه چندان جالبی که برایش می‌افتد برای گذراندن تعطیلات تابستان پیش مادربزرگش می‌رود. مادربزرگ جت دنیای خود و بامزه‌گی‌‌های خودش را دارد. جت و مامان بزرگش با هم آشپزی می‌کنند، برای همدیگر قصه می‌گویند و با هم می‌روند ساحل. در روزمرگی ها و بحث‌هایی که بین این دو اتفاق می‌افتد کلی می‌توان حس خوب گرفت خصوصا جاهایی که با هم کل کل می‌کنند. راستش من که خیلی به جت حسودیم می‌شد! رابطه جت با دوست‌های مامان بزرگش هم از نوع خودش خیلی جالب است. جونیور دوست جت بوده که جت ظاهرا الان اون رو نمی‌خواد و دوست ناباب خودش می‌دونه اما اما در حین تعطیلات هی اتفاقاتی که با جونیور گذرانده رو به یاد میاره و می‌بینه که چقدر با هم خوش گذرانی داشتند. جت آخرش هم نمی‌دونه دوستی با جونیور خوب بوده یا بد، راستش من هم نفهمیدم. آلف شخصیت دیگر جالب داستان است که مرد میانسالی است اما مثل دیگر آدم‌بزرگا نیست. آلف دایی جونیوره که خود جونیور دوستش نداره و اذیتش می‌کنه اما جت اونو خیلی دوست داره و باهاش بازی می‌کنه. جت رابطه خاصی با آلف داره و بهش میگه آدم بالغ کوچک. این داستان به شکل شعر آزاد نوشته شده و درسته که برای کودک و نوجوانه اما برای من واقعا سرگرم کننده و بامزه‌ بود.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.