یادداشت سارا سجادی

        اتفاق‌ها، زندگی‌ها، جنگ‌ها، بالا و پایین شدن‌ها و آدم‌ها و فکرهایی که تو این کتاب بود برام انقدر جالب و جدید بود که فکر نمی‌کنم حالا حالاها یادم بره. 
تعداد شخصیت‌ها زیاد بود ولی آزاردهنده نبود. شخصیت‌های مهم جوری معرفی میشن که به خاطر سپردنشون سخت نیست و من مشکلی با تعداد و اسم‌هاشون نداشتم. از بین شخصیت‌ها، خانواده‌ی بالکونسکی برام خیلی دوست‌داشتنی و جالب بود، طوری که دو بار باعث شدن گریه کنم. آندره‌ی و نیکلای بالکونسکی، دولوخف و دنیسف موردعلاقه‌ام بودند. دلم برای مادام بورین و سونیا هم زیاد می‌سوخت. پی‌یر تا قبل از تحولاتی که براش پیش اومد روی اعصابم بود، البته بعد از اون هم خیلی دوستش نداشتم. پسر ساده و بی‌تجربه‌ای بود که به خاطر موقعیت و اطرافیانش بلد نبود جدی و عمیق‌ فکر کنه و تصمیمات بهتری بگیره. نمی‌دونست چی می‌خواد و چه جوری باید بهش برسه. با دیدن اولین گزینه تلاشی برای بررسی و فکر بیشتر نمی‌کرد. درمورد ازدواجش، پیوستنش به فراماسون‌ها و حتی دوئلش همینطور رفتار ‎کرد.
اوایل کتاب قسمت‌های مرتبط به جنگ برام جذاب نبود و درک و تصورشون سخت بود ولی جلوتر، مخصوصا تو جلد سوم، جذاب و نفسگیر شد. راستش خوندن آخرای کتاب برام راحت نبود و خسته کننده بود. چند بار شد که برگشتم عقب و دوباره خوندم ولی باز هم نمی‌فهمیدم و انگار رشته‌ی کلام و هرچیزی که تا اون موقع فهمیده بودم از دستم در می‌رفت. آخر سر تصمیم گرفتم کمتر سخت بگیرم و سعی کنم به همون یه ذره‌ای که متوجه میشم قانع باشم. 
خوندن جنگ و صلح برای من دو ماه طول کشید، یعنی تقریبا هر جلد رو توی دو هفته خوندم. احساسی که دارم برام شبیه تموم شدن سریال موردعلاقه‌امه.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.