یادداشت ایمان سهرابی
1400/4/27
تبعید بهانه ای بود برای مطالعه تمام و کمال دومین کتاب طی دوران سربازی. شباهت قریبی دارد هر دو مورد به روزگاری که سپری می کنم؛ هم نگارنده ها و هم نویسنده ها- به قول محمد صالح علاء- نگارنده اول برای نوشتن ترور می شود و دومی تبعید. نویسنده اول طابق النعل بالنعل تحلیلی است سازگار با خروجی دوران آموزش خدمت وظیفه عمومی و دومی گزارشی از احوال فردی چون من در یگان خدمتی. زمانی با حسین دهباشی- که تسلط به نسبت مناسبی بر تاریخ سیاسی ایران دارد- صحبت شد از زندگی نامه های خودنوشت یا همان خاطرات سیاستمداران. از فوت هاشمی زمان زیادی سپری نشده بود که پیکان انتقاد بحث را به سمت خاطرات او برد و پرسید چرا خطاهای هاشمی در این خاطرات جایی ندارد؟ گزاره دقیق تر این است که خاطرات خودنوشت اغلب خالی از اشتباهات نگارنده است؛ گزاره ای که البته گمان دارم دهباشی آن را از ابراهیم اصغرزاده نقل می کند بدون ذکر منبع. علی رغم ارادت بسیار دهباشی به هاشمی- که از آن به خوبی آگاهم- نیک می دانم این نقد و بیان این مصداق تخصصی است و دلسوزی برای تاریخ. حالا حکایت زیدآبادی است در «از سرد و گرم روزگار». شاید گزاره مطروحه نتواند بر ساختار و نوشتار مورد بحث به خوبی الصاق شود از 2 جهت: اول این که نگارنده تنها به خاطرات خود می پردازد تا 18 سالگی و چه کسی نمی داند خطاهای نوجوانانه طی این بازه سنی در حداقل ممکن است قابل اغماض و غیر قابل اعتنا. دوم و به زعم من مهم تر آن که این اغماض و بی اعتنایی از سوی نگارنده در بخش هایی از نویسنده صورت نمی گیرد و به همان خطاهای خرد و سادگی های کودکانه نیز اشاره می شود. این همه اما دریافت بدبینانه ام از تصویر کردن نگارنده دانای کل مصون از خطا در تنگی بلورین را مانع نیست. در مقابل منصفانه آن است که این محاصره مصائب تا 18 سالگی و آن هجوم مشکلات پس از 18 سالگی به جبر زمانه یا از بیراهه سرنوشت دیگر مجالی باقی نمی گذارد برای ذکر خطا یا اشتباه برای نوجوان و جوانی که شاید تولدش از اساس مورد نقد باشد؛ نوجوان و جوانی که با گذشت بیش از 34 سال از 18 سالگی اش، تنها می تواند به نگارش قصه سرگذشت تا همان مقطع اکتفا کند. با ضمیمه کردن قدری اغراق به توصیف، باید نوشت زیدآبادی از هیچ قصه ساخته است؛ قصه ای شنیدنی و خواندنی؛ دراماتیک و تراژدیک با روایتی روان و بستری بکر. قلم برای او چون ساز است برای نوازنده؛ حرکت است برای رقصنده؛ خمیر است برای سازنده و ... هر تصویری به قلم او ترسیم می شود و هر ذهنیتی تخریب؛ هر مبنایی تصحیح می شود و هر نادرستی تقبیح. زیدآبادی با خواننده آن کند که نقاش با بیننده و مغنی با شنونده. او بی تردید آخرین نفری نیست که با قلم فریاد می کند نوشتن هنر است. اولین مواجهه من با زیدآبادی اطلاع از حکم محکومیت ش بود: 6 سال زندان، محرومیت مادامالعمر از هر گونه «فعالیت سیاسی» و «شرکت در احزاب» و «هواداری» و «مصاحبه» و «سخنرانی» و «تحلیل حوادث» به صورت کتبی یا شفاهی و البته پس از همه این ها «پنج سال تبعید به گناباد». اگر چه 6 سال زندان چندان غیرطبیعی به نظر نرسد در میان احکام و مجازات های پیرو حوادث سال 1388 و هرچند محرومیت مادام العمر از همه موارد ذکر شده شاید ساده به نظر بیاید برای برخی، اما من از بند 3 حکم- به عبارتی- نتوانستم ساده عبور کنم: تبعید. تبعید یک نویسنده آن هم بعد از انقلاب؛ مجازاتی که حداقل ذهن من گواهی نمی دهد مورد مشابهش را برای 40 سال اخیر. به راستی کدام خطیب خطبه هایش تا این اندازه تاثیرگذار است- تا مادام العمر محروم شود از مصاحبه و سخنرانی به صورت شفاهی- کدام نگارنده نوشته هایش تا این سطح نافذ است- تا محروم شود از مصاحبه و سخنرانی به صورت شفاهی- کدام تحلیل گر می تواند این روزها تحلیلی مطابق با واقع ارائه دهد به حدی که- از تحلیل حوادث محروم شود- و بالاخره چه کسی حضور نیز تاثیرگذار است تا این اندازه که- مادام العمر از شرکت در احزاب و هواداری محروم شود(هیچ یک از پرسش های ذکر شده استفهام انکاری نیست). جمهوری اسلامی اما برای پرسش های فوق یک مصداق دارد: احمد زیدآبادی.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.