یادداشت ملیکا خوش‌نژاد

‏‫دریا؛ دریا
        بیشترین چیزی که در این کتاب به نظرم جذاب بود، عنوانشه: «دریا؛ دریا» و این‌که به‌سادگی «دریا» نامیده نشده. از همون خط اول داستان معلومه که دریا نقشی بسیار مهم در داستان داره و یه جورایی تاروپود همه چیز رو به هم وصل می‌کنه، برای همین تکرارش در عنوان باعث می‌شه تأثیرگذارتر و سحرآمیزتر جلوه کنه. می‌دونی که دریا این‌جا صرفاً مکان وقوع بیشتر اتفاقات نیست، بلکه عامل بسیاری از اتفاقاته.
آیریس مرداک فلسفه خونده، تو کمبریج فلسفه درس می‌داده و مدتی شاگرد ویتگنشتاین بوده، بنابراین خیلی عجیب نیست که در این رمان که مهم‌ترین رمانی که نوشته هم هست، فلسفه به‌شدت تأثیرگذار باشه. بزرگترین چیزی که در نظر من در طول خوندنش فلسفی می‌اومد برداشت چارلز، قهرمان داستان، از مفهوم عشقه که به‌شدت افلاطونی به‌نظرمی‌اومد. منظورم اون «عشق افلاطونی» نیست. منظورم مفهوم متافیزیکی عشق‌ه. عشق چارلز به هارتلی به این معنا عشق افلاطونیه که انگار این‌جا چارلز عاشقِ «ایده»ی عشق یا همون «مثال» عشقه، نه خودِ عشق اون‌جور که در جهان محسوسات تجربه می‌شه. برای همین عشقش به کلمنت،‌ ایزی، رزینا و آدمای دیگه رو واقعی نمی‌دونه. چون به مثال عشق دل‌بسته، نه خود عشق و فکر می‌کنه هر چیزی جز مثالش واقعی نیست، همون‌طور که افلاطون فکر می‌کرد مثال‌ها هستند که حقیقی‌اند و چیزهایی که ما در جهان تجربه می‌کنیم صرفاً بهره‌ای از اونا دارن. چارلز به دنبال رسیدن به حقیقت عشق‌ش همه چی‌ش رو ازدست‌میده یا شاید خودش رو پیدا می‌کنه.
چارلز نویسنده و کارگردان تئاتره، حتی یه مدتی بازیگر هم بوده. به همین دلیل بقیه‌ی کاراکترهای داستان هم به نوعی به تئاتر ربط دارن، یا بازیگرن یا همکارای چارلز و کل داستان شبیه یه تئاتر بزرگ می‌مونه که صحنه‌ی به وقوع پیوستن اتفاقاتش دریاست.
همین انتخاب تئاتر هم به نظرم بیشتر و بیشتر نشون‌دهنده‌ی باورهای افلاطونیه، این‌که همه چیز این‌جا صرفاً نمایشی از واقعیته، نه خود واقعیت. علاوه بر همه‌ی اینا مرداک در توصیف رفتارهای روان‌شناختی آدما به‌شدت موفقه. بیشترین ویژگی انسان که به‌ویژه در عشق بسیار پررنگه، یعنی حسادت، به خوبی در این کتاب حضور داره و محور اصلی شکل‌گیری روابط بین کاراکترهاست.
کتاب پیچیده و در عین حال بسیار ساده است، روانه، لذت‌بخشه و طنز جالب مرداک سرگرم‌کننده است.
ترجمه نیاز به ویرایش داره و طرح روی جلد کتاب به‌شدت افتضاحه. تا پایان داستان منتظر بودم بفهمم عکس یه دختر موبور از پشت که موهاش رو با روبان بسته چه ربطی به همچین داستانی می‌تونه داشته باشه و به هیچ نتیجه‌ای نرسیدم. نمی‌دونم نشر نیماژ با خودش چی فکر کرده که همچین تصویری رو برای همچین رمانی انتخاب کرده!
      
1

10

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.