بریده‌های کتاب verena

نینا با صدای ضعیفی گفت:<<متعصب>> <<جادوگر>> <<وحشی.>> ماتیاس زیر لب گفت:<<نینا.پرنده کوچولوی قرمز .تنهام نزار.>>

<<از کجا میدونستی شلیک نمیکنم؟>> <<چون بوی گند شرافت میدی ,ماتیاس>>

<<نه عزاداری . نه کفن و دفنی.>>

<<همه کارایی که ما میکنیم کثافت کاریه>> <<ولی با این حال انجامش میدیم>>

<<طمع تنها چیزیه که تو میپرستی ,کز>> <<نه اینژ طمع جلوی من سر تعظیم فرود میاره هم خادممه,هم اهرم قدرتم>> <<پس به چه خدایی خدمت میکنی؟>> <<هر خدایی که خوش اقبالی نصیبم کنه.>>

<<یه روز تاوان این کاراتو پس میدی ,برکر >> <<اگه عدالتی تو این دنیا وجود داشته باشه , پس میدم .ولی هممون میدونیم احتمالش چقدر ضعیفه.>>