بریده‌های کتاب nazila

مرگ موضوعی مگوست. مرگ را جمع‌وجور دور از انظار، گوشه بیمارستان‌ها پنهان می‌کنند. مرگ دانش رازآلود متخصصان سلامتی است که از صحبت در خصوص آن اکراه دارند و نمی‌خواهند بگویند که کنار تخت محتضران چه می‌گذرد

من زندگی هستم..آن هنگام که تو از کاری که کرده‌ای پشیمانی می‌توانم در آغوش بگیرمت. و وقتی نیازمند دیدن جوانه‌هایی می‌توانم بهار را نشانت دهم.

من زندگی هستم..بعضی از آدم‌ها برای تجربه هیجان زندگی با چتر نجات از بلندی می‌پرند، و بعضی آن‌چنان از ملاقات نابهنگام من نگران‌اند که از ترس گوشه‌ای پنهان می‌شوند.

من مرگ هستم اگر من بمیرم چه کسی جایی به رویاهای تازه و‌ واژه‌های نو خواهد بخشید؟ هر دری را که بگشایی پشت آن در..من و زندگی دوشادوش هم ایستاده‌ایم.

من مرگ هستم گهگاه پیش می‌آید به ناچار درهایی را که قصد بازکردنشان نیست، کمی محکمتر بکوبم. اما هیچ‌کس را یارای پنهان‌شدن ازمن نیست.

من مرگ هستم وقتی سر می‌رسم بعضی شمع می‌افروزند و دیگرانی هم پرده‌ها را می‌کشند امید دارند از کنارشان بگذرم.