بریده کتابهای هستی هستی 1403/5/31 عمارت مرموز 1: راز ساعت بلک فورد جلد 1 گرگوری فونارو 4.2 4 صفحۀ 55 و کدام شروع تازه بود که یک ماجرا نباشد. 0 2 هستی 1403/5/31 عمارت مرموز 1: راز ساعت بلک فورد جلد 1 گرگوری فونارو 4.2 4 صفحۀ 52 دنیا وقت خوشحالی یا غم یکجور نیست؛ فرقی هم ندارد که از پنجرههای سهمتری به دنیا نگاه کنی یا نه. 0 1 هستی 1403/5/31 عمارت مرموز 1: راز ساعت بلک فورد جلد 1 گرگوری فونارو 4.2 4 صفحۀ 15 دو سال از مرگ مادرش بر اثر سرطان میگذشت ولی دلتنگی باز هم، مثل این لحظه، فوقالعاده آزارش میداد؛ دقیقا مانند باران سیلآسایی که با آمدن آن ماشین سیاه شدت گرفته بود، دلتنگی خیلی شدید و ناگهانی بهش هجوم میآورد. 0 0 هستی 1403/5/31 عمارت مرموز 1: راز ساعت بلک فورد جلد 1 گرگوری فونارو 4.2 4 صفحۀ 15 لوسی اعتقاد داشت باید با مشت هایی که زندگی به سمت آدم میپراند، ساخت و کنار آمد. 0 0 هستی 1403/5/2 متل کالیویستا کلی یانگ 4.5 12 صفحۀ 293 یک غریبه پس از غریبهای دیگر، انسانهایی از گوشت و استخوان که به چشمهایشان نگاه میکردند و میگفتند بله، انسانهایی که بارها و بارها به خودشان نگاه کرده و گفته بودند نه. 0 1 هستی 1403/5/2 متل کالیویستا کلی یانگ 4.5 12 صفحۀ 284 نباید اجازه بدین چیز بیارزشی مثل غرور، سدّ رویاتون بشه. 0 1 هستی 1403/5/2 متل کالیویستا کلی یانگ 4.5 12 صفحۀ 283 چه اهمیتی داره که مسابقهی اول ببازی؟ باید برگردی و به شنا کردن ادامه بدی. 0 0 هستی 1403/5/2 متل کالیویستا کلی یانگ 4.5 12 صفحۀ 282 میدونین چقدر چیز مسخرهایه؟ غرور رو میگم، بارها توی زندگی جلوی پیشرفتم رو گرفته. 0 0 هستی 1403/5/2 متل کالیویستا کلی یانگ 4.5 12 صفحۀ 259 مشکل نگهداری از رازها هم همین بود... توی جزیره کوچک خودت، تنهای تنها میمانی. 0 1 هستی 1403/5/2 متل کالیویستا کلی یانگ 4.5 12 صفحۀ 256 مادربزرگم همیشه میگفت آدم ها عوض نمیشوند. قلب ما مثل یک کش پلاستیکی است. ممکن است کمیکش بیاید، ولی در نهایت به حالت اولش برمیگردد. 0 2 هستی 1403/5/2 متل کالیویستا کلی یانگ 4.5 12 صفحۀ 244 زندگی کوتاه است و باید اتفاقات خوب را جشن گرفت. 0 2 هستی 1403/5/2 متل کالیویستا کلی یانگ 4.5 12 صفحۀ 244 بعضی وقتها اتفاقهای وحشتناکی میافتد و هیچ چیز از این وحشتناکتر نیست که کسی را نداشته باشی تا برایش تعریف کنی. 0 1 هستی 1403/5/2 متل کالیویستا کلی یانگ 4.5 12 صفحۀ 230 چون اینجا همه بیگناهن مگر اینکه جرمشون ثابت بشه. 0 0 هستی 1403/5/2 متل کالیویستا کلی یانگ 4.5 12 صفحۀ 222 به همهی حرفهایی فکر کردیم که میخواستیم به مامان و باباهایمان بگوییم، اما نمیتوانستیم. 0 3 هستی 1403/5/2 متل کالیویستا کلی یانگ 4.5 12 صفحۀ 218 ترجیح میدادم با مامانم سوار یک ترنهوایی بد باشم تا آن که تک و تنها توی یک ترنهوایی خوب سوار شوم. 0 2 هستی 1403/5/2 متل کالیویستا کلی یانگ 4.5 12 صفحۀ 218 بعضی وقتها که چیزی را از ته دل میخواستم، از خودم میپرسیدم که به ازای آن حاضرم چه چیزی را از دست بدهم؟ 0 0 هستی 1403/5/2 متل کالیویستا کلی یانگ 4.5 12 صفحۀ 216 تا بازی نکنی برنده نمیشی... 0 0 هستی 1403/5/2 متل کالیویستا کلی یانگ 4.5 12 صفحۀ 211 بعضیوقتها باید خودتان وارد عمل شوید. باید خلاقیت به خرج دهید تا به چیزی که میخواهید برسید. 0 0 هستی 1403/5/2 متل کالیویستا کلی یانگ 4.5 12 صفحۀ 162 وقتی یک کاسه را میشکنی، ممکن است بتوانی تمام تکههایش را دوباره به هم بچسبانی، اما دیگرهیچوقت مثل قبلش نمیشود. آب از ترکهایش میچکد. 0 0 هستی 1403/5/2 متل کالیویستا کلی یانگ 4.5 12 صفحۀ 158 اگر شبیه بقیهی بچههای کلاس بودم... اگر موهای بور و چشم های آبی داشتم... دیگر اشکالی نداشت که مسابقهی ریاضی را خراب کنم؟ 0 0
بریده کتابهای هستی هستی 1403/5/31 عمارت مرموز 1: راز ساعت بلک فورد جلد 1 گرگوری فونارو 4.2 4 صفحۀ 55 و کدام شروع تازه بود که یک ماجرا نباشد. 0 2 هستی 1403/5/31 عمارت مرموز 1: راز ساعت بلک فورد جلد 1 گرگوری فونارو 4.2 4 صفحۀ 52 دنیا وقت خوشحالی یا غم یکجور نیست؛ فرقی هم ندارد که از پنجرههای سهمتری به دنیا نگاه کنی یا نه. 0 1 هستی 1403/5/31 عمارت مرموز 1: راز ساعت بلک فورد جلد 1 گرگوری فونارو 4.2 4 صفحۀ 15 دو سال از مرگ مادرش بر اثر سرطان میگذشت ولی دلتنگی باز هم، مثل این لحظه، فوقالعاده آزارش میداد؛ دقیقا مانند باران سیلآسایی که با آمدن آن ماشین سیاه شدت گرفته بود، دلتنگی خیلی شدید و ناگهانی بهش هجوم میآورد. 0 0 هستی 1403/5/31 عمارت مرموز 1: راز ساعت بلک فورد جلد 1 گرگوری فونارو 4.2 4 صفحۀ 15 لوسی اعتقاد داشت باید با مشت هایی که زندگی به سمت آدم میپراند، ساخت و کنار آمد. 0 0 هستی 1403/5/2 متل کالیویستا کلی یانگ 4.5 12 صفحۀ 293 یک غریبه پس از غریبهای دیگر، انسانهایی از گوشت و استخوان که به چشمهایشان نگاه میکردند و میگفتند بله، انسانهایی که بارها و بارها به خودشان نگاه کرده و گفته بودند نه. 0 1 هستی 1403/5/2 متل کالیویستا کلی یانگ 4.5 12 صفحۀ 284 نباید اجازه بدین چیز بیارزشی مثل غرور، سدّ رویاتون بشه. 0 1 هستی 1403/5/2 متل کالیویستا کلی یانگ 4.5 12 صفحۀ 283 چه اهمیتی داره که مسابقهی اول ببازی؟ باید برگردی و به شنا کردن ادامه بدی. 0 0 هستی 1403/5/2 متل کالیویستا کلی یانگ 4.5 12 صفحۀ 282 میدونین چقدر چیز مسخرهایه؟ غرور رو میگم، بارها توی زندگی جلوی پیشرفتم رو گرفته. 0 0 هستی 1403/5/2 متل کالیویستا کلی یانگ 4.5 12 صفحۀ 259 مشکل نگهداری از رازها هم همین بود... توی جزیره کوچک خودت، تنهای تنها میمانی. 0 1 هستی 1403/5/2 متل کالیویستا کلی یانگ 4.5 12 صفحۀ 256 مادربزرگم همیشه میگفت آدم ها عوض نمیشوند. قلب ما مثل یک کش پلاستیکی است. ممکن است کمیکش بیاید، ولی در نهایت به حالت اولش برمیگردد. 0 2 هستی 1403/5/2 متل کالیویستا کلی یانگ 4.5 12 صفحۀ 244 زندگی کوتاه است و باید اتفاقات خوب را جشن گرفت. 0 2 هستی 1403/5/2 متل کالیویستا کلی یانگ 4.5 12 صفحۀ 244 بعضی وقتها اتفاقهای وحشتناکی میافتد و هیچ چیز از این وحشتناکتر نیست که کسی را نداشته باشی تا برایش تعریف کنی. 0 1 هستی 1403/5/2 متل کالیویستا کلی یانگ 4.5 12 صفحۀ 230 چون اینجا همه بیگناهن مگر اینکه جرمشون ثابت بشه. 0 0 هستی 1403/5/2 متل کالیویستا کلی یانگ 4.5 12 صفحۀ 222 به همهی حرفهایی فکر کردیم که میخواستیم به مامان و باباهایمان بگوییم، اما نمیتوانستیم. 0 3 هستی 1403/5/2 متل کالیویستا کلی یانگ 4.5 12 صفحۀ 218 ترجیح میدادم با مامانم سوار یک ترنهوایی بد باشم تا آن که تک و تنها توی یک ترنهوایی خوب سوار شوم. 0 2 هستی 1403/5/2 متل کالیویستا کلی یانگ 4.5 12 صفحۀ 218 بعضی وقتها که چیزی را از ته دل میخواستم، از خودم میپرسیدم که به ازای آن حاضرم چه چیزی را از دست بدهم؟ 0 0 هستی 1403/5/2 متل کالیویستا کلی یانگ 4.5 12 صفحۀ 216 تا بازی نکنی برنده نمیشی... 0 0 هستی 1403/5/2 متل کالیویستا کلی یانگ 4.5 12 صفحۀ 211 بعضیوقتها باید خودتان وارد عمل شوید. باید خلاقیت به خرج دهید تا به چیزی که میخواهید برسید. 0 0 هستی 1403/5/2 متل کالیویستا کلی یانگ 4.5 12 صفحۀ 162 وقتی یک کاسه را میشکنی، ممکن است بتوانی تمام تکههایش را دوباره به هم بچسبانی، اما دیگرهیچوقت مثل قبلش نمیشود. آب از ترکهایش میچکد. 0 0 هستی 1403/5/2 متل کالیویستا کلی یانگ 4.5 12 صفحۀ 158 اگر شبیه بقیهی بچههای کلاس بودم... اگر موهای بور و چشم های آبی داشتم... دیگر اشکالی نداشت که مسابقهی ریاضی را خراب کنم؟ 0 0