بریده‌های کتاب در تک تک کلماتم

پس از رفتنت به ورودی خانه خیره ماندم و تهی شدنش را احساس کردم و حیران بودم تا تو برگردی

دور و برم را نگاه میکنم و پسرانی را میبینم که مایو های تنگ پوشیده اند و شکم ها و بازوان عضلانی دارند و پوستشان زیر آفتاب کالیفرنیا شمالی برنزه شده

می ترسم که بشنوم ، می ترسم که حرف بزنم ، می ترسم که به آن ها فکر کنم . ای کاش اینگونه نبودند . ساکت می مانم . کلمات را نگه می دارم و آن ها درونم را می پوشانند و مرا کنترل می کنند . حالا اینجا هستم . و می گذارم که کلمات بیرون بیایند .

روی سکو ایستاده ام نور آفتاب درون پوستم غرق می شود این آب همچون پتویی مرا می پوشاند و دوباره امن خواهم بود

اگر می‌توانستی ذهنم را بخوانی دیگر هرگز لبخند نمی‌زدی.

اشتباهات، آزمون‌و‌خطاها.همه‌شون شبیه هم‌ان. اشتباهات هستن که باعث می‌شن راه‌رفتن و دویدن و چیزای داغی که آدم رو می‌سوزونن، یاد بگیریم. کل زندگی‌ت اشتباه می‌کردی و قراره به اشتباه کردن ادامه بدی.

_: هرکس یه مشکلی داره. +: واقعا این‌طوری فکر می‌کنی؟ _: البته که داره. فقط بعضی ادم ها بازیگرای بهتری‌ان.

گاهی یه بخش از شخصیتت هست که نمی‌خوای هیچ‌کس ازش چیزی بدونه.میدونی چی میگم؟