بریده‌های کتاب ربه‌کا

ای کاش مخترعین و مکتشفین می‌توانستند دستگاهی بسازند که خاطرات خوش زندگی را عیناً به همان صورت ضبط کند و مثل عطری که هر وقت انسان آرزو میکند بردارد و ببوید.

ای کاش می‌توانستم خاطرات را مانند عطر در شیشه ای در بسته نگه داریم و هر زمان که دوست داشتیم در شیشه را باز کرده و در آن زمان قرار می‌گرفتیم 🙃

عشق تب سوزنده‌ای است که وبال گردن انسان میشود‌.

دیگر نمی‌خواستم تنها باشم و احساس بی‌کسی کنم.

من عقیده دارم که عاشق و معشوق یا زن و شوهر بعد از آنکه حادثه دردناکی بر ایشان اتفاق بیفتد و در مصیبتی شریک شوند یکدیگر را بیشتر دوست خواهند داشت.

پس از هر غم و اندوهی کوچکترین شادی و نشاط دنیایی سعادت به همراه دارد.

در زندگانی انسان دقایقی پیش می‌آید که حیف است آنها را بزودی از یاد برد.