بریدههای کتاب امید آفتابی من! (نامه های احمد شاملو به پسرش، سامان) محمد ابراهیمی 1404/5/8 امید آفتابی من! (نامه های احمد شاملو به پسرش، سامان) سامان شاملو 2.4 3 صفحۀ 14 یهودی سرگردان عزیزم! از بس خانه عوض کردی اسم دیگری بهات نمیشود گذاشت. 0 1 محمد ابراهیمی 1404/5/8 امید آفتابی من! (نامه های احمد شاملو به پسرش، سامان) سامان شاملو 2.4 3 صفحۀ 17 10 تیر 1353، تهران. از همه چیز گذشته اینجاها هیچ چیز تغییری نکرده است که آنقدرها جالب باشد. همچنان مردم گرفتار نان و گوشت روزمرّه هستند، همچنان خاموشی برق دست آدم را تو حنا میگذارد... 0 1 محمد ابراهیمی 1404/5/8 امید آفتابی من! (نامه های احمد شاملو به پسرش، سامان) سامان شاملو 2.4 3 صفحۀ 20 متأسفانه آنقدر کار سرم ریخته که دیگر دلم از کاغذ و قلم به هم میخورد. 0 1 محمد ابراهیمی 1404/5/8 امید آفتابی من! (نامه های احمد شاملو به پسرش، سامان) سامان شاملو 2.4 3 صفحۀ 31 هیچ درد و مرضی ندارم و علاج دردهایم یکقدری بیعاری است تا به اعصابم فشار نیاورم. 0 1 محمد ابراهیمی 1404/5/8 امید آفتابی من! (نامه های احمد شاملو به پسرش، سامان) سامان شاملو 2.4 3 صفحۀ 40 عزیزم آنقدر آدم چیزهای حیرتآور میبیند که دیگر حقش است به چشم خودش هم باور نکند. 0 2 محمد ابراهیمی 1404/5/8 امید آفتابی من! (نامه های احمد شاملو به پسرش، سامان) سامان شاملو 2.4 3 صفحۀ 41 درس بخوان، مطالعه کن، چیز یاد بگیر، دنیا را بگرد و مرد بزرگی شو که مرا سربلند کنی. آنچه از تو میخواهم این است. اگر برای دلت تحصیل میکنی تا وقتی من زندهام مخارجت تأمین است. 0 28 محمد ابراهیمی 1404/5/8 امید آفتابی من! (نامه های احمد شاملو به پسرش، سامان) سامان شاملو 2.4 3 صفحۀ 42 فقط در سر کلاس نشستن و درس خواندن آدم را به جایی نمیرساند. برای فرهنگ غنی باید دنیا و مردم و زندگی را از نزدیک مطالعه کرد. 0 1 محمد ابراهیمی 1404/5/8 امید آفتابی من! (نامه های احمد شاملو به پسرش، سامان) سامان شاملو 2.4 3 صفحۀ 43 هر ساعتی که از دستت برود حیف است. افسوس که آدمی این را خیلی دیر میفهمد. 0 1 محمد ابراهیمی 1404/5/8 امید آفتابی من! (نامه های احمد شاملو به پسرش، سامان) سامان شاملو 2.4 3 صفحۀ 73 این ها اموری است که نمیتوان پیشبینی کرد و همیشه باید برای برخورد با آنها آمادگی ذهنی داشت. همۀ ما رفتنی هستیم، دیر و زودش را هم کسی نمیداند. 0 0 محمد ابراهیمی 1404/5/8 امید آفتابی من! (نامه های احمد شاملو به پسرش، سامان) سامان شاملو 2.4 3 صفحۀ 96 همهتان را هزارها بار میبوسم. دوست و پدرت. احمد شاملو. 0 1
بریدههای کتاب امید آفتابی من! (نامه های احمد شاملو به پسرش، سامان) محمد ابراهیمی 1404/5/8 امید آفتابی من! (نامه های احمد شاملو به پسرش، سامان) سامان شاملو 2.4 3 صفحۀ 14 یهودی سرگردان عزیزم! از بس خانه عوض کردی اسم دیگری بهات نمیشود گذاشت. 0 1 محمد ابراهیمی 1404/5/8 امید آفتابی من! (نامه های احمد شاملو به پسرش، سامان) سامان شاملو 2.4 3 صفحۀ 17 10 تیر 1353، تهران. از همه چیز گذشته اینجاها هیچ چیز تغییری نکرده است که آنقدرها جالب باشد. همچنان مردم گرفتار نان و گوشت روزمرّه هستند، همچنان خاموشی برق دست آدم را تو حنا میگذارد... 0 1 محمد ابراهیمی 1404/5/8 امید آفتابی من! (نامه های احمد شاملو به پسرش، سامان) سامان شاملو 2.4 3 صفحۀ 20 متأسفانه آنقدر کار سرم ریخته که دیگر دلم از کاغذ و قلم به هم میخورد. 0 1 محمد ابراهیمی 1404/5/8 امید آفتابی من! (نامه های احمد شاملو به پسرش، سامان) سامان شاملو 2.4 3 صفحۀ 31 هیچ درد و مرضی ندارم و علاج دردهایم یکقدری بیعاری است تا به اعصابم فشار نیاورم. 0 1 محمد ابراهیمی 1404/5/8 امید آفتابی من! (نامه های احمد شاملو به پسرش، سامان) سامان شاملو 2.4 3 صفحۀ 40 عزیزم آنقدر آدم چیزهای حیرتآور میبیند که دیگر حقش است به چشم خودش هم باور نکند. 0 2 محمد ابراهیمی 1404/5/8 امید آفتابی من! (نامه های احمد شاملو به پسرش، سامان) سامان شاملو 2.4 3 صفحۀ 41 درس بخوان، مطالعه کن، چیز یاد بگیر، دنیا را بگرد و مرد بزرگی شو که مرا سربلند کنی. آنچه از تو میخواهم این است. اگر برای دلت تحصیل میکنی تا وقتی من زندهام مخارجت تأمین است. 0 28 محمد ابراهیمی 1404/5/8 امید آفتابی من! (نامه های احمد شاملو به پسرش، سامان) سامان شاملو 2.4 3 صفحۀ 42 فقط در سر کلاس نشستن و درس خواندن آدم را به جایی نمیرساند. برای فرهنگ غنی باید دنیا و مردم و زندگی را از نزدیک مطالعه کرد. 0 1 محمد ابراهیمی 1404/5/8 امید آفتابی من! (نامه های احمد شاملو به پسرش، سامان) سامان شاملو 2.4 3 صفحۀ 43 هر ساعتی که از دستت برود حیف است. افسوس که آدمی این را خیلی دیر میفهمد. 0 1 محمد ابراهیمی 1404/5/8 امید آفتابی من! (نامه های احمد شاملو به پسرش، سامان) سامان شاملو 2.4 3 صفحۀ 73 این ها اموری است که نمیتوان پیشبینی کرد و همیشه باید برای برخورد با آنها آمادگی ذهنی داشت. همۀ ما رفتنی هستیم، دیر و زودش را هم کسی نمیداند. 0 0 محمد ابراهیمی 1404/5/8 امید آفتابی من! (نامه های احمد شاملو به پسرش، سامان) سامان شاملو 2.4 3 صفحۀ 96 همهتان را هزارها بار میبوسم. دوست و پدرت. احمد شاملو. 0 1