بریده‌های کتاب زن خوب ايالت سچوان

در سرزمین ما نیکان را توان آن نیست که برای دیر زمانی نیک بمانند وقتی کاسه ها پر نباشند سفره نشینان به سرو کله هم می زنند

در شهری که به کسی بی عدالتی می شود باید مردم سر به شورش بردارند شهری که در آن از شورش نشانی نیست چه بهتر که قبل از رسیدن غروب آفتاب در میان شعله های آتش نابود شود

در سرزمین ما کاردان به شانس نیاز دارد، تنها زمانی می تواند اظهار وجود کند که پشتیبان قدرتمندی داشته باشد نیکان را توان آن نیست که خود را یاور باشند

فقر عجیبی بر سراسر ایالت ما حکومت میکند. عقیده عموم بر این است که دیگر فقط خدایان می‌توانند به ما کمک کنند

میگویند دروازه ها به روی ما جوانان باز است .آری باز است، اما به سوی نیستی

خدای اولی: وضع اهالی اینجا خیلی بد است ؟ وانگ: وضع آدمهای خوب،بله

دست نوازشگر روزی حلقوم آدمی را می فشارد و زمزمه های عشق به فریادهای وحشت تبدیل می شود

چطور می توان از چنگ تمام نقطه ضعف ها گریخت، علی الخصوص از چنگ کشنده ترین آنها یعنی عشق ؟ نه از دست این یکی نمی شود فرار کرد خیلی برای آدم گران تمام می‌شود