بریدههای کتاب این وصلهها به من میچسبد فاضل تقوی 1403/11/23 این وصلهها به من میچسبد احمد غلامی 2.8 0 صفحۀ 45 ماشین ها وقتی از هم سبقت میگیرند، بغل دستی ها لحظهای همدیگر را نگاه میکنند و این خودش لحظه عجیبی است که به چشم های هم نگاه می کنند و هر یک نمیدانند در دیگری چه حسی را ایجاد کردهاند. 0 0 فاضل تقوی 1403/11/21 این وصلهها به من میچسبد احمد غلامی 2.8 0 صفحۀ 40 _منو طوری پارک کن که روبروی حرم باشم. میخوام با حضرت معصومه درددل کنم. گفتم: _مگه تو هم این چیزا حالیت میشه؟ گفت: _فکر کردی این آهن پاره دل نداره و فقط شما آدما دل دارین؟ تازه تو که مذهبی نیستی رفیق. گفتم: _اگر بگی مذهبی هستم، این وصله به من میچسبه ، اگه بگی مذهبی نیستم باز هم این وصله به من میچسبه. 0 8 فاضل تقوی 1403/11/23 این وصلهها به من میچسبد احمد غلامی 2.8 0 صفحۀ 45 جادههای قدیم را بیشتر دوستدارم. نمیدانم چرا؛ شاید بخاطر ماشینهایی که از روبرو میآیند. وقتی با نور بالا علامت میدهی، نور پایین را میزنند و تو فوری باید نور پایین بزنی و بگویی که مراقبشان هستی. نور ها توی جاده یعنی رابطه انسانی. 0 0 فاضل تقوی 1403/11/23 این وصلهها به من میچسبد احمد غلامی 2.8 0 صفحۀ 45 توی جاده های قدیمی زندگی هست، با همه ویژگی هایش. رقابت ، رفاقت ،گذست و گاه خشونت. اتوبان ها یعنی با سرعت از کنار هم میگذریم، بدون هیچ تماسی با چشم های روبهرو، چون گاردریل ها ما را از هم جدا کردهاند. 0 0 فاضل تقوی 1403/11/20 این وصلهها به من میچسبد احمد غلامی 2.8 0 صفحۀ 10 چشمهایش مثل وقتی که مادرم چشمهایش پر از اشک میشد پر از اشک شد. آنقدر شبیه مادرم بود که می ترسیدم دنبالش بروم. اما در سکوت رفتم . خانه رحیمی ها بالای بلندی بود. کنار قبرستان قدیمی. البته آنها برای اینکه مزاحم مرده ها نباشند با یک سیم خاردار زنده ها و مرده ها را جدا کرده بودند. همان جا بود که آرزو کردم کاش در قبرستان کودکی هایش دفنش کرده بودیم. 0 0
بریدههای کتاب این وصلهها به من میچسبد فاضل تقوی 1403/11/23 این وصلهها به من میچسبد احمد غلامی 2.8 0 صفحۀ 45 ماشین ها وقتی از هم سبقت میگیرند، بغل دستی ها لحظهای همدیگر را نگاه میکنند و این خودش لحظه عجیبی است که به چشم های هم نگاه می کنند و هر یک نمیدانند در دیگری چه حسی را ایجاد کردهاند. 0 0 فاضل تقوی 1403/11/21 این وصلهها به من میچسبد احمد غلامی 2.8 0 صفحۀ 40 _منو طوری پارک کن که روبروی حرم باشم. میخوام با حضرت معصومه درددل کنم. گفتم: _مگه تو هم این چیزا حالیت میشه؟ گفت: _فکر کردی این آهن پاره دل نداره و فقط شما آدما دل دارین؟ تازه تو که مذهبی نیستی رفیق. گفتم: _اگر بگی مذهبی هستم، این وصله به من میچسبه ، اگه بگی مذهبی نیستم باز هم این وصله به من میچسبه. 0 8 فاضل تقوی 1403/11/23 این وصلهها به من میچسبد احمد غلامی 2.8 0 صفحۀ 45 جادههای قدیم را بیشتر دوستدارم. نمیدانم چرا؛ شاید بخاطر ماشینهایی که از روبرو میآیند. وقتی با نور بالا علامت میدهی، نور پایین را میزنند و تو فوری باید نور پایین بزنی و بگویی که مراقبشان هستی. نور ها توی جاده یعنی رابطه انسانی. 0 0 فاضل تقوی 1403/11/23 این وصلهها به من میچسبد احمد غلامی 2.8 0 صفحۀ 45 توی جاده های قدیمی زندگی هست، با همه ویژگی هایش. رقابت ، رفاقت ،گذست و گاه خشونت. اتوبان ها یعنی با سرعت از کنار هم میگذریم، بدون هیچ تماسی با چشم های روبهرو، چون گاردریل ها ما را از هم جدا کردهاند. 0 0 فاضل تقوی 1403/11/20 این وصلهها به من میچسبد احمد غلامی 2.8 0 صفحۀ 10 چشمهایش مثل وقتی که مادرم چشمهایش پر از اشک میشد پر از اشک شد. آنقدر شبیه مادرم بود که می ترسیدم دنبالش بروم. اما در سکوت رفتم . خانه رحیمی ها بالای بلندی بود. کنار قبرستان قدیمی. البته آنها برای اینکه مزاحم مرده ها نباشند با یک سیم خاردار زنده ها و مرده ها را جدا کرده بودند. همان جا بود که آرزو کردم کاش در قبرستان کودکی هایش دفنش کرده بودیم. 0 0