بریده‌های کتاب روشنایی ها

بریدۀ کتاب

صفحۀ 13

دانشجو پرسید: «زیانش چیست؟» آنانی‌یف با نگاهی غیرعادی و خشمناک فریاد زد: «پس بدانید. در تمام مراحل بس دور و دراز دوران زندگی اگر بتوانیم بدون یاری دیگران وسیله‌ای پیدا کنیم که از پله‌ی آخرین نردبان خود را بالاتر بکشیم، افکار گوناگون و سر و صداهای زندگی برای ما معنی و مفهوم خود را از دست خواهد داد. ولی در این دوره از زندگی برای شما قرین آن مفهومی وجود نخواهد داشت و این مرض روحی را در هر قدمی از زندگی یک‌نواخت و آزادتان درک خواهید کرد. این‌ها را هم کنار بگذارید و تصور کنید اثری از شکسپیر و داروین می‌خوانید، هنوز صفحه‌ای از آن را تا آخر مطالعه نکرده‌اید، سم‌پاشی شروع می‌شود و زهر می‌رود که تاثیر بگذارد. داروین و شکسپیر در نظر شما مردانی نامعقول یا نادان محسوب می‌شوند. چون می‌دانید همان طور که شکسپیر و داروین مردند و مرگ چراغ افکارشان را خاموش کرد شما هم خواهید مرد و اندیشه‌هایتان هم نیست خواهد شد و این اندیشه ها و آراء، نه زمین و نه شما را از زوال و نیستی نگهداری نخواهد کرد. پس اگر وضع به همین منوال باشد، فروبستگی‌های کار جهان در نظر ما بی‌معنی خواهد شد. علوم، شعر، افکار عالی، برای ما جز تفریح مبتذل، کبوتربازی آن هم کبوتربازی بچه‌های بزرگ چیز دیگری محسوب نخواهد شد. از کتاب خواندن هم دست بر خواهید داشت؛ و شما هم مثل آدم عاقل می‌خواهید پاسخ بدهید. فکر کنید در خصوص جنگ و جدال اندیشه می‌کردید؛ از شما می‌پرسم آیا جنگ و ستیز کار عقلانی و خواستنی است؟ در پاسخ این پرسش ترسناک شانه‌هایتان را بالا می‌اندازید، چون جواب این موضوع به نگاه شما بستگی خواهد داشت. البته در نظر شما صدها هزار شخصی که مرده‌اند چه سخت جان داده باشند، چه آسان، نتیجه‌ی عمل یکسان است: «خاکستر و فراموشی». این‌جا راه‌آهن می‌سازیم. وقتی بدانیم در دوهزار سال دیگر این راه‌آهن جز مشتی خاک بیش‌تر نخواهد بود، چرا از خودشان نمی‌‌پرسند این همه فشارآوردن به مغز، ابداع و اختراع کردن، از حد اعتدال بیرون‌رفتن، شکایت روزانه‌ی کارگران را گوش دادن، اسراف کردن، نکردن چه لزومی دارد؟ تصدیق کنید با این افکار بسیار تاسف‌بار و ناگوار، هیچ‌کدام از پیشرفت‌های ما نه علمی نه هنری و نه معنوی امکان نخواهند داشت. فکر می‌کنیم که از جامعه و شکسپیر باهوش‌تر هستیم. اما این‌جاست که کار فکری ما درست و حسابی از نقطه‌ی صفر شروع می‌شود؛ چون نمی‌خواهیم از سر نردبان پایین بیاییم، بالاتر از آن هم پله‌ای نیست که بالا برویم، مغز با نقطه‌ی مرگ تماس پیدا خواهد کرد، نه ها! نه هو!»

2