بریدههای کتاب دختر آن سوی آینه هستی 1403/4/22 دختر آن سوی آینه الیستا آقایی 3.4 3 صفحۀ 12 چیزی که نمیدانست این بود که من هم روحیهام را باخته بودم اما آن قدر خسته بودم که توان بروزش را نداشته باشم. 0 15 طهورا>> 1403/4/29 دختر آن سوی آینه الیستا آقایی 3.4 3 صفحۀ 246 حلقه بازویش را تنگتر کرد: (( اوهوم، من هم گاهی اوقات حسرت چیزهایی که از دست دادم رو میخورم، اما سعی میکنم باهاش کنار بیام. چون اگه کنار نیام، فقط یک راه برای پیوستن بهشون وجود داره.)) ((چه راهی؟)) لبخند زد و لپ هایش چال افتاد: (( مرگ، فقط با مرگه که می تونی به گذشته بپیوندی.)) 0 15 طهورا>> 1403/4/31 دختر آن سوی آینه الیستا آقایی 3.4 3 صفحۀ 312 ابن جوهره دنیای ما بود. جنایتکاران قدرتمند، دنیای انسان های ضعیف و کوچکتر را به آتش میکشیدند و با بی تفاوتی به مسیر رو به اوجشان ادامه میدادند. دود سیاهی که تنها مدرک باقی مانده از جنایت آن ها بود هم کم کم در آسمان پخش و سپس محو میشد و انسان های دیگر با سرفه های خشک، آن را از ریه هایشان میزدودند. اگر کسی تلاش می کرد به مبارزه برخیزد، یا در آتش میسوخت یا با دود جمع شده در ریه هایش خفه میشد. 0 26 هستی 1403/4/22 دختر آن سوی آینه الیستا آقایی 3.4 3 صفحۀ 22 نمیفهمیدم چرا باید بخاطر اینکه بقیه از من بدبخت تر هستند، سپاسگزار باشم و چرا اگر میخواستم بدبخت نباشم، ناشکر حساب می شدم.. 2 22 هستی 1403/5/10 دختر آن سوی آینه الیستا آقایی 3.4 3 صفحۀ 453 «این حماقت انسانهاست که تاریخ رو می سازه..» 0 32 هستی 1403/5/8 دختر آن سوی آینه الیستا آقایی 3.4 3 صفحۀ 277 انسان تمایل شدیدی به جنگ دارد همیشه میخواهد جنگ راه بیندازد و برای شروع جنگ، چه بهانهای بهتر از وجود تفاوتها؟ 0 33 هستی 1403/5/7 دختر آن سوی آینه الیستا آقایی 3.4 3 صفحۀ 217 برای نجات دادن دیگران اول باید خودتو نجات بدی 0 28
بریدههای کتاب دختر آن سوی آینه هستی 1403/4/22 دختر آن سوی آینه الیستا آقایی 3.4 3 صفحۀ 12 چیزی که نمیدانست این بود که من هم روحیهام را باخته بودم اما آن قدر خسته بودم که توان بروزش را نداشته باشم. 0 15 طهورا>> 1403/4/29 دختر آن سوی آینه الیستا آقایی 3.4 3 صفحۀ 246 حلقه بازویش را تنگتر کرد: (( اوهوم، من هم گاهی اوقات حسرت چیزهایی که از دست دادم رو میخورم، اما سعی میکنم باهاش کنار بیام. چون اگه کنار نیام، فقط یک راه برای پیوستن بهشون وجود داره.)) ((چه راهی؟)) لبخند زد و لپ هایش چال افتاد: (( مرگ، فقط با مرگه که می تونی به گذشته بپیوندی.)) 0 15 طهورا>> 1403/4/31 دختر آن سوی آینه الیستا آقایی 3.4 3 صفحۀ 312 ابن جوهره دنیای ما بود. جنایتکاران قدرتمند، دنیای انسان های ضعیف و کوچکتر را به آتش میکشیدند و با بی تفاوتی به مسیر رو به اوجشان ادامه میدادند. دود سیاهی که تنها مدرک باقی مانده از جنایت آن ها بود هم کم کم در آسمان پخش و سپس محو میشد و انسان های دیگر با سرفه های خشک، آن را از ریه هایشان میزدودند. اگر کسی تلاش می کرد به مبارزه برخیزد، یا در آتش میسوخت یا با دود جمع شده در ریه هایش خفه میشد. 0 26 هستی 1403/4/22 دختر آن سوی آینه الیستا آقایی 3.4 3 صفحۀ 22 نمیفهمیدم چرا باید بخاطر اینکه بقیه از من بدبخت تر هستند، سپاسگزار باشم و چرا اگر میخواستم بدبخت نباشم، ناشکر حساب می شدم.. 2 22 هستی 1403/5/10 دختر آن سوی آینه الیستا آقایی 3.4 3 صفحۀ 453 «این حماقت انسانهاست که تاریخ رو می سازه..» 0 32 هستی 1403/5/8 دختر آن سوی آینه الیستا آقایی 3.4 3 صفحۀ 277 انسان تمایل شدیدی به جنگ دارد همیشه میخواهد جنگ راه بیندازد و برای شروع جنگ، چه بهانهای بهتر از وجود تفاوتها؟ 0 33 هستی 1403/5/7 دختر آن سوی آینه الیستا آقایی 3.4 3 صفحۀ 217 برای نجات دادن دیگران اول باید خودتو نجات بدی 0 28