بریده کتابهای دفتر خاطرات سین صاد 1402/12/5 دفتر خاطرات نیکلاس اسپارکس 2.9 2 صفحۀ 5 من شاهدم که تو شب و روز جان می کنی. انقدر که نمی توانی نفس تازه کنی. ادمها به سه دلیل اینطوری کار می کنند. یا دیوانه اند، یا احمقند، یا سعی می کنند چیزی را فراموش کنند. من می دانستم تو می خواهی چیزی را فراموش کنی، فقط نمی دانستم چه چیز را. 0 0 سین صاد 1402/12/5 دفتر خاطرات نیکلاس اسپارکس 2.9 2 صفحۀ 55 شعر برای این است که بی دلیل انسان را سر شوق اورد و حتی اگر درک نشود، تحت تاثیر قرار دهد. 0 0 سین صاد 1402/12/5 دفتر خاطرات نیکلاس اسپارکس 2.9 2 صفحۀ 74 شعرا معمولا عشق را احساسی می دانند که نمی شود مهارش کرد. احساسی که بر عقل و منطق غلبه می کند. در مورد من هم همینطور بود. نقشه نکشیده بودم که عاشق تو شوم. و تردید دارم که تو هم از قبل تصمیم گرفته باشی عاشق من شوی. اما بمحض اینکه با هم روبرو شدیم، کاملا معلوم بود که هیچ یک از ما نتوانست انچه را که در حال وقوع بود مهار کند و علی رغم تفاوت هایمان عاشق شدیم. 0 0 سین صاد 1402/12/5 دفتر خاطرات نیکلاس اسپارکس 2.9 2 صفحۀ 115 به نظر می رسد دورهای طولانی از زندگی ام محو شده است. و حتی حالا که خاطراتم را می خوانم، در حیرتم که وقتی اینها را می نوشتم چه جور ادمی بودم. چون اصلا وقایع زندگی ام را به یاد نمی اورم. مواقعی هست که می نشینم و حیرت زده در افکارم فرو می روم که تمام انها کجا رفته اند. 0 0 سین صاد 1402/12/5 دفتر خاطرات نیکلاس اسپارکس 2.9 2 صفحۀ 147 من اشک های تو را می بینم و بیش از انچه نگران خود باشم نگران تو هستم، زیرا از رنجی که گریبان گیر تو خواهد شد می ترسم. با هیچ کلامی نمی توان تاسف مرا بیان کرد. کلمات را گم کرده ام. 0 0
بریده کتابهای دفتر خاطرات سین صاد 1402/12/5 دفتر خاطرات نیکلاس اسپارکس 2.9 2 صفحۀ 5 من شاهدم که تو شب و روز جان می کنی. انقدر که نمی توانی نفس تازه کنی. ادمها به سه دلیل اینطوری کار می کنند. یا دیوانه اند، یا احمقند، یا سعی می کنند چیزی را فراموش کنند. من می دانستم تو می خواهی چیزی را فراموش کنی، فقط نمی دانستم چه چیز را. 0 0 سین صاد 1402/12/5 دفتر خاطرات نیکلاس اسپارکس 2.9 2 صفحۀ 55 شعر برای این است که بی دلیل انسان را سر شوق اورد و حتی اگر درک نشود، تحت تاثیر قرار دهد. 0 0 سین صاد 1402/12/5 دفتر خاطرات نیکلاس اسپارکس 2.9 2 صفحۀ 74 شعرا معمولا عشق را احساسی می دانند که نمی شود مهارش کرد. احساسی که بر عقل و منطق غلبه می کند. در مورد من هم همینطور بود. نقشه نکشیده بودم که عاشق تو شوم. و تردید دارم که تو هم از قبل تصمیم گرفته باشی عاشق من شوی. اما بمحض اینکه با هم روبرو شدیم، کاملا معلوم بود که هیچ یک از ما نتوانست انچه را که در حال وقوع بود مهار کند و علی رغم تفاوت هایمان عاشق شدیم. 0 0 سین صاد 1402/12/5 دفتر خاطرات نیکلاس اسپارکس 2.9 2 صفحۀ 115 به نظر می رسد دورهای طولانی از زندگی ام محو شده است. و حتی حالا که خاطراتم را می خوانم، در حیرتم که وقتی اینها را می نوشتم چه جور ادمی بودم. چون اصلا وقایع زندگی ام را به یاد نمی اورم. مواقعی هست که می نشینم و حیرت زده در افکارم فرو می روم که تمام انها کجا رفته اند. 0 0 سین صاد 1402/12/5 دفتر خاطرات نیکلاس اسپارکس 2.9 2 صفحۀ 147 من اشک های تو را می بینم و بیش از انچه نگران خود باشم نگران تو هستم، زیرا از رنجی که گریبان گیر تو خواهد شد می ترسم. با هیچ کلامی نمی توان تاسف مرا بیان کرد. کلمات را گم کرده ام. 0 0