بریده‌های کتاب پاسخ منفی است

حقیقتی که درباره مشکلات وجود دارد این است که خود مشکل هیچ‌گاه مشکل نیست. در واقع، مردمی که درگیر آن‌اند مشکل واقعی را درست می‌کنند‌.

تا این اندازه لوکاس به مسئولیت و تعهد نزدیک شده است. چنین مرزهای باریکی این قدرت را دارند که یک زندگی را از هم بپاشند یا آن را سر پا کنند. یک روز فرد بی‌خیال و خوشحالی هستید، و روز بعد مجبور به انجام وحشتناک ترین کار روی زمین می شوید: تصمیم گیری.

حالا، ممکن است شخص بینوایی که جایی کتابی در دستش گرفته و آن را می خواند، با این جمله مواجه شود: خب در واقع انسان‌ها گله‌ای از حیوانات سخنگواند! و با این مطلب به مشکل بربخورد و صدایش در بیاید، که خب شاید درست هم باشد. اما بیشتر از هر چیز دیگری، در طول تاریخ، انسان‌ها ثابت کرده اند که حیواناتی نیازمند به روان درمانی بوده‌اند.

چیزی که حالا برای شما بی ارزش است زمانی دنیای یک نفر بوده.

+وای! یکی مثل تو باید بره کتاب‌های توسعه فردی بنویسه! ×آره، می‌دونی، واقعا نیازه مردم همچین چیزهایی رو بخونن -پس واقعا نیازه مردم بازی‌های ویدئویی بیشتری بکنن.

آن‌ها از آن زمان به بعد هر روز که از زندگی مشترکشان با هم می‌گذرد، یکدیگر را تا سرحد جنون خواهند رساند، چون سازوکار عشق همین است.

تقلید از مردم واقعا کار بچگانه‌ایه.

موضوع این نیست که لوکاس از دیگران متنفر باشد، او فقط از بودن در جایی که کسی حضور ندارد لذت می برد. لوکاس عملکرد خوبی در کارهای گروهی دارد، منتها تا وقتی که صحبت از گروه هایی با اعضای کمتر از دو نفر باشد.

همیشه فکر می کردم از بادوم‌زمینی خوشم نمی‌آد، دلیلشم فقط این بود که همسر و بچه‌هام دوست نداشتنش، ولی الان که خوب دارم فکر می‌کنم می‌بینم من خودم رو به کل فراموش کرده بودم، فراموش کرده بودم از چه چیزهایی خوشم می اومده و از چه چیزهایی بدم می اومده.

و اینکه، آیا شما، خواننده عزیز، پیش آمده تا به حال فکر کنید دلیل نیاز به این روان درمانی چه می توانسته باشد؟ همین که ما در مجاورت دیگرانیم.

اگر بگوییم شاد بودن در دنیای امروز مطلب آزار دهنده ای است، شاید اشتباه نباشد. چون اصلاً قرار نیست مردم شاد باشند، در این دنیا مردم فقط حق دارند آرزوی شاد بودن کنند.

لوکاس انسان شادی است. شاد بودن آن‌قدرها هم که تصور می‌شود سخت نیست، بخش سختش حفظ کردن آن است. چرا می‌گوییم سخت؟ چون خیلی راحت می‌توانید به خودتان بقبولانید که اگر میخواهید شاد باشید، باید تک تک دقایق عمرتان به شادی و خوشحالی بگذرد. خب، چه کسی تا این اندازه انرژی دارد؟ بالاخره شاد بودن هم می‌تواند خسته کننده باشد. راستش را بخواهید، گاهی اوقات فقط کافی است خودتان را نقطه مقابل شاد بودن تصور نکنید، به همین راحتی! شاد بودن آن‌قدرها هم سخت نیست. بنابراین، لوکاس انسان ناشادی نیست. راز او همین است.

فقط داشتم فکر میکردم که.... خب، من این همه توی تنهایی خودم برنامه تلویزیونی خوب تماشا کرده‌ام، ولی بازم دلم واسه وقت‌هایی تنگ شده که با خانواده می‌نشستم و برنامه‌های تلویزیونی حوصله سربر می‌دیدم.

خیلی مراقب است تا خودش را هدف عصبانیت یا توجه آنها قرار ندهد. او نمی خواهد دیگران را با خود دشمن کند، و نمی خواهد با پیدا کردن این مورد خاص، وضعیت را از چیزی که هست بدتر کند و چیزی بدتر از دشمن برای خودش دست و پا کند: یعنی دوست.

می‌دونی،من گروه‌های فیس‌بوکی زیادی دارم. اسم یکی‌شون هست: ما نینجاییم! گرفتی می‌خوام چی بگم؟ یعنی مردم تا این حد دلشون می‌خواد یه چیزی باشن، حالا هر چیزی، فرقی نمی‌کنه، فقط خاص به نظر برسن. طوری که الان دیگه نینجاها هم دلشون نمی‌خواد در خفا زندگی کنن. این دیوونه‌ها فقط دارن تمام سعیشون رو می‌کنن تا چیزی پیدا کنن که به زندگی‌شون معنی بده، لوکاس. درست مثل ماها. اون‌ها هم فقط دارن تلاش می‌کنن شاد باشن.

پزشکان و پرستاران این موضوع را به خوبی می‌دانند که علی رغم خوب بودنِ قرص‌ها و راه‌های درمان امروزی، گاهی اوقات فقط کافی است مقداری تنهایی برای شخص تجویز شود.

لوکاس به این نتیجه رسیده که بهتر است مانند گیاه شوید باشد. نه مثل ریحان، که گیاه حساس و بسیار لطیفی است. اما گشنیز بودن هم خوب نیست، چون گشنیز گیاه دردسرجو و خل‌وضعی است. شوید باش. کسی به شوید اهمیتی نمی دهد، یا کسی تا به حال به شوید اهمیتی نداده است.

فقط برام سؤال شد که کی می تونه از بیان احساساتش خجالت بکشه. من تمام مدت توی اینترنتم و می‌بینم که مردم فقط دارن در این مورد صحبت می‌کنن...