بریده‌ کتاب‌های تو

تو از آن دختر خوشگل های بی اعتماد بنفسی که به دنبال کتاب های فانکر میروند نیستی، کتاب هایی که هیچ وقت تمامشان نمی کنی و حتی شروع شان هم نمی کنی، اگر این امکان وجود داشت که کتاب به آهک تبدیل شود، کتاب‌های فاکنر از آن دست کتاب‌هایی بودند که روی میزِ کنارِ تخت‌خوابت به آهک تبدیل می‌شدند

«چه عوضی بود، نه؟» «هممم، شاید فقط حالش میزون نبود.»

به خودت نگاهی بینداز، امروز در دنیای من متولد شدی

تماس چشمی چیزیه که ما رو متمدن نگه می‌داره.

همیشه امایی در کاره

قبض را از دستم می‌قاپد. از من متنفر نیست. از خودش متنفر است. اگر افراد بتوانند نفرت از خود را مدیریت کنند، خدمت‌رسانی به مشتریان راحت‌تر می‌شود.

تو نمی تونی کسی رو که نمی خواد نجات پیدا کنه نجات بدی

«همه همیشه دارن تلاش می‌کنن بهتر بشن، دوسه کیلو وزن کم کنن، پنج تا کتاب بخونن، برن موزه، یه صفحهٔ موسیقیِ کلاسیک بخرن و بهش گوش بدن و دوستش داشته باشن. اما کاری که درواقع دلشون می‌خواد انجام بدن، اینه که دونات بخورن، مجله بخونن، و آلبوم پاپ بخرن. و کتاب؟ گور پدر کتاب. به‌جاش دستگاه کیندل رو می‌خرن.

لعنت به والدینش. اگر نمی توانید عشق بی قید و شرط نثار کنید ، بچه دار نشوید.

تو واقعا میدانی چطور من را مجبور به انجام کارهایی کنی که معمولا انجام نمیدهم.

این آقا ۳۶ ساله است و تازه حالا قصد کرده فرنی و زویی بخواند؟ بیایید واقع‌بین باشیم؛ آن را نمی‌خواند، تنها پوششی برای کتاب دن براون ته سبدش است. در کتاب‌فروشی کار کنید تا بفهمید بیشترِ مردمِ این جهان از چیزی که هستند احساسِ گناه می‌کنند.