اینکه این شب برای بنی چگونه است، کسی نمیداند. این آخرین باری است که آنها بازی بنی را می بینند. روزی مایا در مورد این شب ترانه سرایی خواهد کرد، در حالی که دفترچه یادداشتش آکنده از اشک است. اون شب رو به خاطر دارم، انگار همین چندلحظه پیش بود یکی از آخرین لحظات خوشیمون قبل انفجار واسه یک شب هم که شده، تونستیم ببینیم مردی رو که همیشه آرزو می کردیم تو باشی بدنت خسته قلبت ولی آسوده تو نهایت چیزی بودی که می خواستی در امان، آزاد و خوشحال الان کجایی دوست من؟ نمیدونم ولی اون شب رو به خاطر دارم، انگار همین چندلحظه پیش بود