بریدههای کتاب ادواردو فاطمه مقصودی 1403/12/1 ادواردو بهزاد دانشگر 4.2 10 صفحۀ 93 0 3 مبینا 1403/12/1 ادواردو بهزاد دانشگر 4.2 10 صفحۀ 21 <<به تصویری از مسیح می مانست با آن نگاه تنها و غریب>> 0 16 رُقآف. 1403/7/5 ادواردو بهزاد دانشگر 4.2 10 صفحۀ 137 - رسانهها همان چیزی را منتشر میکنند که مردم میخواهند. - اما قرار بود رسانهها جامعه و مردم را جلو ببرند، نه اینکه دنبال مردم راه بیفتند. 0 4 رُقآف. 1403/7/5 ادواردو بهزاد دانشگر 4.2 10 صفحۀ 147 گفت میخواهیم دوباره انقلاب کنیم. میگویم بچه نشو نسرین. انقلاب کار سادهای نیست. کار یک مشت بچه نیست. کار یک روز و دو روز نیست. میگوید بالاخره باید یک روزی از یک جایی شروع کرد. میگویم جلویتان میایستند. گفت بعدها میبینی که یک مشت بچه کاری میکنند کارستان؛ کاری که خیلی از کلهگندههاش و جگرداراش نتوانستند. تو الان داری تاریخ را نگاه میکنی. گفتم اینها قرمقاط و شعر است نسرین. با شعر نمیشود انقلاب کرد. انقلاب خون میخواهد. درد میخواهد. تو هم آدمش نیستی. گفت هستم. گفتم اصلا خون بدهی که چهطور شود؟ گفت که آزاد شویم. گفتم آزاد شوی چهکار کنی؟ گفت فقط آزاد باشم، تا به کسی حساب پس ندهم؛ خودم باشم؛ همینی که هستم. گفتم باز هم داری شعر میبافی نسرین. اصلا تو آدم سیاست نیستی. سیاست کار تو نیست نسرین. سیاست کار کسی است که پشت دیوار را ببیند نسرین، نه جلوی دیوار یا روی دیوار. سیاست کار کسی است که شطرنج بلد باشد؛ ابایی نداشته باشد که سربازش را بدهد تا وزیرش زنده بشود. ترسی نداشته باشد که اسبش را فدا کند، چون میتواند رخ حریفش را بگیرد. 0 2 خآنومِرآوی 1404/4/12 ادواردو بهزاد دانشگر 4.2 10 صفحۀ 125 _چرا بیچاره؟... مگر نمیگویی مسلمان بودند؟ +باشد... بالاخره آدم اند. _همان قدری که قاتل ها آدم اند! +تا به حال از هیچ قاتلی نپرسیده اند دینت چیست! _.... . 0 6
بریدههای کتاب ادواردو فاطمه مقصودی 1403/12/1 ادواردو بهزاد دانشگر 4.2 10 صفحۀ 93 0 3 مبینا 1403/12/1 ادواردو بهزاد دانشگر 4.2 10 صفحۀ 21 <<به تصویری از مسیح می مانست با آن نگاه تنها و غریب>> 0 16 رُقآف. 1403/7/5 ادواردو بهزاد دانشگر 4.2 10 صفحۀ 137 - رسانهها همان چیزی را منتشر میکنند که مردم میخواهند. - اما قرار بود رسانهها جامعه و مردم را جلو ببرند، نه اینکه دنبال مردم راه بیفتند. 0 4 رُقآف. 1403/7/5 ادواردو بهزاد دانشگر 4.2 10 صفحۀ 147 گفت میخواهیم دوباره انقلاب کنیم. میگویم بچه نشو نسرین. انقلاب کار سادهای نیست. کار یک مشت بچه نیست. کار یک روز و دو روز نیست. میگوید بالاخره باید یک روزی از یک جایی شروع کرد. میگویم جلویتان میایستند. گفت بعدها میبینی که یک مشت بچه کاری میکنند کارستان؛ کاری که خیلی از کلهگندههاش و جگرداراش نتوانستند. تو الان داری تاریخ را نگاه میکنی. گفتم اینها قرمقاط و شعر است نسرین. با شعر نمیشود انقلاب کرد. انقلاب خون میخواهد. درد میخواهد. تو هم آدمش نیستی. گفت هستم. گفتم اصلا خون بدهی که چهطور شود؟ گفت که آزاد شویم. گفتم آزاد شوی چهکار کنی؟ گفت فقط آزاد باشم، تا به کسی حساب پس ندهم؛ خودم باشم؛ همینی که هستم. گفتم باز هم داری شعر میبافی نسرین. اصلا تو آدم سیاست نیستی. سیاست کار تو نیست نسرین. سیاست کار کسی است که پشت دیوار را ببیند نسرین، نه جلوی دیوار یا روی دیوار. سیاست کار کسی است که شطرنج بلد باشد؛ ابایی نداشته باشد که سربازش را بدهد تا وزیرش زنده بشود. ترسی نداشته باشد که اسبش را فدا کند، چون میتواند رخ حریفش را بگیرد. 0 2 خآنومِرآوی 1404/4/12 ادواردو بهزاد دانشگر 4.2 10 صفحۀ 125 _چرا بیچاره؟... مگر نمیگویی مسلمان بودند؟ +باشد... بالاخره آدم اند. _همان قدری که قاتل ها آدم اند! +تا به حال از هیچ قاتلی نپرسیده اند دینت چیست! _.... . 0 6