بریده‌های کتاب دنیای واقعی

اما حالا این شکاف به وجود آمده میان دنیای خودم و دیگران را می بینم و کاملاً تنها شده ام. (🖤)

از مخلوقاتی که خودشان را به هیبت انسان در آورده بودند می ترسیدم و از خودم برای چنین نفرت افسار گسیخته ای از دیگران. (نمی توانستم بفهمم که من چه هستم)

تنهایی.گاهی این احساس وحشتناک وادارت می کند دست به کارهای احمقانه بزنی.

کِرم:واسه اونا من یه تیکه آشغال بودم که هیچ وقت کسی بهش توجه نمی کرد. یوزان خندید و گفت:یه تیکه آشغال بودن خیلی باحاله:)

احساس می کنم در بیابانی،در سیاره ای دوردست مثل مریخ،سرگردانم.(🥀)

امروز شبیه دیروز است ،فردا تفاوتی با امروز ندارد و آینده همانی است که فردا قرار است ببینند.

تنها چیزی که می خواهم این است که یک نفر قبل از مرگ مرا درک کند.

وقتی توان مبارزه با سرنوشت را نداری،فقط باید آنچه را اتفاق می افتد بپذیری.این چیزی است که نمی شود جلویش را گرفت.

رُمان ها به زندگی واقعی نزدیک ترند،آن ها دنیای واقعی را با برداشتن تنها یک لایه به شما نشان می دهند،واقعیتی که هیچ طور دیگری نمی توانید ببینید. می خواهم بگویم رُمان ها عمق دارند.❤📚

درد را به قدری در اعماق وجودم فرو برده بودم که نمی توانستم آن را بیرون بکشم و بدنم طوری رفتار می کرد که انگار قبلاً هیچ اتفاقی نیفتاده است.

دوست ها چیز عجیبی هستند.ظاهراً همه چیز را درباره ات می دانند،اما اصلاً درکت نمی کنند.🖤