بریدۀ کتاب

تارک دنیا مورد نیاز است: ده داستان تاسف بار
بریدۀ کتاب

صفحۀ 20

یکی دو ساعتی جسد را روی صندلی بالکن نشاندند، انگار که داشت چرت بعد از ناهارش را می‌زد. اما بعد لول پیشنهاد داد که او را بیاورند داخل؛ شاید کسی او را می‌دید… لباس‌هایی که مرد دفعه‌ی پیش جا گذاشته بود را پیدا کردند، تنش کردند، و او را روی صندلی، روبه‌روی شومینه، نشاندند. مرد از نشستن و خیره شدن به آتش کاملا راضی به نظر می‌رسید. لول و ادنا هم اعتقاد داشتند چون او این‌طرف و آن‌طرف نمی‌دود و کلا مزاحمتی ایجاد نمی‌کند، همدم خوبی است.

یکی دو ساعتی جسد را روی صندلی بالکن نشاندند، انگار که داشت چرت بعد از ناهارش را می‌زد. اما بعد لول پیشنهاد داد که او را بیاورند داخل؛ شاید کسی او را می‌دید… لباس‌هایی که مرد دفعه‌ی پیش جا گذاشته بود را پیدا کردند، تنش کردند، و او را روی صندلی، روبه‌روی شومینه، نشاندند. مرد از نشستن و خیره شدن به آتش کاملا راضی به نظر می‌رسید. لول و ادنا هم اعتقاد داشتند چون او این‌طرف و آن‌طرف نمی‌دود و کلا مزاحمتی ایجاد نمی‌کند، همدم خوبی است.

2

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.