بریده‌ای از کتاب کتاب سارا: کلمه ای از جغد سخنگو به هزار کلام می ارزد اثر استر هیکس

fatemeh nazemi

fatemeh nazemi

3 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 86

؛ آنت جوابش را داد. معلوم بود که او هم خوش‌حال نیست. سلیمان نوک درختی در آن‌طرف رود نشسته بود و بعد به سوی آن‌ها پرواز کرد و به‌نرمی روی سکو فرود آمد. سلام دوستان خوب، نترس، بامحبت و بدون پر و بال من! دخترها خندیدند «سلیمان تو همیشه این‌قدر خوش‌حالی؟» بله، آنت فکر کنم همیشه خوش‌حالم. سارا به سلیمان نگاه کرد. فلسفه او را برای جستجوی چیزهایی که باعث خوش‌حالی می‌شوند تحسین کرد. آرزو می‌کرد می‌توانست مثل او باشد.

؛ آنت جوابش را داد. معلوم بود که او هم خوش‌حال نیست. سلیمان نوک درختی در آن‌طرف رود نشسته بود و بعد به سوی آن‌ها پرواز کرد و به‌نرمی روی سکو فرود آمد. سلام دوستان خوب، نترس، بامحبت و بدون پر و بال من! دخترها خندیدند «سلیمان تو همیشه این‌قدر خوش‌حالی؟» بله، آنت فکر کنم همیشه خوش‌حالم. سارا به سلیمان نگاه کرد. فلسفه او را برای جستجوی چیزهایی که باعث خوش‌حالی می‌شوند تحسین کرد. آرزو می‌کرد می‌توانست مثل او باشد.

1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.